ندانم کارلغتنامه دهخداندانم کار. [ ن َ ن َ ] (ص مرکب ) جاهل . بی تجربه . که صلاح کار خود نداند. که مجرب و آزموده نیست و به زیان خود بی تعمق اقدامی کند.
ندانم کارفرهنگ فارسی عمید۱. ناآگاه و بیاطلاع از کاری که باید بکند.۲. آنکه کارهایش از روی عقل و تدبیر نیست.
ندانم کاریلغتنامه دهخداندانم کاری . [ ن َ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل ندانم کار. صفت ندانم کار. رجوع به ندانم کار شود.
ندانم کاریلغتنامه دهخداندانم کاری . [ ن َ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل ندانم کار. صفت ندانم کار. رجوع به ندانم کار شود.
بیسلیقهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود قه، بیتمیز، تمیزندهنده، ندانمکار، بیاختیار بیتجربه مساواتطلب، بیطرف
نادانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ن، فردِ نادان، بیسواد، عامی، بیشعور، دلقک، خر، نفهم، نافهم ناآگاه، غافل، بیمعرفت، بیدانش، بیبصیرت، پَرت، جاهل بیاطلاع، بیخبر، ازدنیابیخبر، ناوارد، ناآشنا، ندانمکار تازهکار، مبتدی، ناآزموده، نوپیشه، نوآموز [صورتصفتی:] نادان، بیخرد
غافلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ، بیاحتياط، بیفكر، بیدقت، بیتوجه، بیاعتنا، حواسپرت، سرگرم، سبکسر لاابالی، بىمبالات، بىقيد، لاقید، وظیفهنشناس ندانمکار، فراموشکار نامواظب، نامراقب، بیمطالعه، ناآماده نپخته [◄ نارس (کال) 670] حذرکننده [◄ فراری 620] بیخیال، مبهوت، بیتفاوت، بیملاحظه، بیپروا تع