ندیملغتنامه دهخداندیم . [ ن َ ] (اِخ ) (...افندی ) احمد، متخلص به ندیم . اهل استانبول و از شعرای عثمانی است . دیوانی به نام صحایف الاخبار دارد. به سال 1143 هَ . ق . درگذشت . رجوع به قاموس الاعلام ج 6 و اعلام المنجد شود.
ندیملغتنامه دهخداندیم . [ ن َ ] (اِخ ) (ابن ...) محمدبن ابی یعقوب اسحاق ، مشهور به ابن ندیم . مؤلف فهرست معروف است . رجوع به ابن الندیم شود.
ندیملغتنامه دهخداندیم . [ ن َ ] (اِخ ) ابراهیم بن ماهان بن بهمن ، ایرانی الاصل کوفی الولادة تمیمی القبیلة موصلی الاقامه ، مکنی به ابواسحاق ، معروف به ندیم . از اجله ٔ موسیقی دانان قرن دوم و سوم هَ . ق .است . وی فن موسیقی را نزد استادان ایرانی فراگرفت ودر آواز و نواختن عود مهارت یافت و از خاصا
ندیملغتنامه دهخداندیم . [ ن َ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن اسماعیل بن داودبن حمدون ، مکنی به ابوعبداﷲ. نحوی لغوی قرن سوم است . وی استاد مبرد و ابوالعباس ثعلب و از مصنفین امامیه و از مقربان امام علی النقی و امام حسن عسکری است و از ایشان روایت کرده است . از تألیفات اوست : <span class="hl" dir="l
ندیملغتنامه دهخداندیم . [ ن َ ] (اِخ ) عبداﷲبن مصباح . شاعر و ادیب و جریده نگار مصری است . به سال 1261 هَ . ق . در اسکندریه تولد یافت و به سال 1314 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1 - سلافةالندیم
گندملغتنامه دهخداگندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گندم ، در دیه های گیلان گندم
ندملغتنامه دهخداندم . [ ن َ ] (ع ص ) مرد زیرک و ظریف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کیّس ظریف . (اقرب الموارد).
ندملغتنامه دهخداندم . [ ن َ دَ ] (ع مص ) پشیمان شدن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). || (اِمص ) پشیمانی . (غیاث اللغات )(ناظم الاطباء). هو غم یصیب الانسان و یتمنی ان ما وقع منه و لم یقع. (تعریفات ). پشیمان بودن <sp
نضملغتنامه دهخدانضم . [ ن َ ] (ع اِ) گندم گرد و پر . (منتهی الارب ). گندم خوب و فربه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)(از متن اللغة). واحد آن نضمة است . (از متن اللغة).
ندیمیلغتنامه دهخداندیمی . [ ن َ ] (حامص ) مصاحبت . مجالست . همنشینی . (ناظم الاطباء). عمل ندیم . رجوع به ندیم شود : و قومی را از اهل علم و حکمت تربیت کنی کی هر روز به نوبت آیند و ندیمی من کنند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 100). || هم پیالگی
ندیمهلغتنامه دهخداندیمه . [ ن َ م َ / م ِ ] (از ع ، ص ، اِ) ندیمة. رجوع به ندیمة و ندیم شود. || در اصطلاح درباریان ، زنی که مصاحب و همراه و همراز ملکه یا دیگر زنان برجسته ٔ دربار است .
ندیمةلغتنامه دهخداندیمة. [ ن َ م َ ] (ع ص ، اِ) حریف شراب . همنشین بزرگان . (منتهی الارب ). تأنیث ندیم . رجوع به ندیم شود. ج ، نِدام .
ندیمیلغتنامه دهخداندیمی . [ ن َ ] (حامص ) مصاحبت . مجالست . همنشینی . (ناظم الاطباء). عمل ندیم . رجوع به ندیم شود : و قومی را از اهل علم و حکمت تربیت کنی کی هر روز به نوبت آیند و ندیمی من کنند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 100). || هم پیالگی
ندیم لکهنوئیلغتنامه دهخداندیم لکهنوئی . [ ن َ م ِ ل َ هََ ] (اِخ ) شیوغلام . از پارسی گویان هند است و به روایت مؤلف صبح گلشن ، در ملازمت محسن الدوله بهادر داماد پادشاه اود به سر می برده . او راست :سودا به کوه و دشت صلا می دهد مراهر لاله ای پیاله جدا می دهد مرا.ما و مجنون همنشین بودیم در
ندیمی اصفهانیلغتنامه دهخداندیمی اصفهانی . [ن َ می ِ اِ ف َ ] (اِخ ) معروف به ندیمی سوزنگر. به روایت مؤلف صبح گلشن پیشه ٔ سوزنگری داشته . او راست :ندیم بزم بلا جان ناتوان من است فروغ شمع غم از مغز استخوان من است کلید قفل در صدهزار امّید است ز التفات تو حرفی که بر زبان من است .<p cl
ندیم اصفهانیلغتنامه دهخداندیم اصفهانی .[ ن َ م ِ اِ ف َ ] (اِخ ) ملامحمد روضه خوان . به روایت مؤلف صبح گلشن از دیار خود رخت عزیمت به هندوستان کشیده در لکهنو به ملازمت وزیر آصف الدوله بهادر (متوفی 1150 هَ . ق .) رسیده است . در رثای آصف الدوله گفته :گلشن عشرت به ت
ندیم بارفروشیلغتنامه دهخداندیم بارفروشی . [ ن َ م ِ ف ُ ] (اِخ ) محمد (میرزا...). رجوع به ندیم مازندرانی شود.
حصیری ندیملغتنامه دهخداحصیری ندیم . [ ح َ ری ِ ن َ ] (اِخ ) ابوبکر عبداﷲبن یوسف . بعنوان ابوبکر حصیری و ابولقاسم ابراهیم بن عبداﷲ گذشت . رجوع به فهرست اعلام تاریخ بیهقی شود.
بی ندیملغتنامه دهخدابی ندیم . [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + ندیم ) تنها. بی همدم . بی یار : بر بستر خاک بی ندیم و همراز و خود خداوند کشور و امیر لشکر بود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 442). و رجوع به ندیم شود.
ابن الندیملغتنامه دهخداابن الندیم . [ اِ نُن ْ ن َ ] (اِخ ) ابوالفرج یا ابوالفتح محمدبن ابی یعقوب اسحاق الندیم . مولد او بگفته ٔ ابن ابی اصیبعه در کتاب طبقات الاطباء بغداد است و وفاتش بقول ابن نجار در ذیل تاریخ بغداد چهارشنبه ٔ بیستم شعبان 385 هَ . ق . باشد. ازسوء