نزدیک شدنلغتنامه دهخدانزدیک شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . پیش آمدن . قریب شدن . (ناظم الاطباء). ولی . اقتراب . دنو. (ترجمان القرآن ). تقرب . (تاج المصادر بیهقی ). مقابل دور شدن : نزدیک نمی شوی به صورت وز دیده ٔ دل نمی شوی دور. سعدی .<
نزدیک شدنگویش اصفهانی تکیه ای: nazdik bebiyan طاری: nizik beboy(mun) طامه ای: nazdik boboɂan طرقی: nizik vâboymun کشه ای: nizik vâboymun نطنزی: nazdik baboyan
نزدیکفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ دور] دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی: راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک.۲. [جمعِ نزدیکان] [مجاز] دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی: او از دوستان نزدیک من بود.۳. دارای شباهت تقریبی؛ دارای اختلاف جزئی: شکلها نزدیک به هم بود.۴. (اسم) [مقابلِ دور] مکانی با فاصلۀ کم: از نزدیک آمدهام.<br
نزدیکلغتنامه دهخدانزدیک . [ ن َ ] (حرف اضافه ، ق ) پهلوی : نزدیک (نزدیک )، از: نزد + یک (علامت نسبت )، نیز پهلوی : نزدیست ،کردی : نزوک (نزدیک ، قریب )، نزیک ، نزیک ، نزوک ، نیز کردی : نک (نزدیک ، پهلوی )، مخفف نزدک ، بلوچی : نزیک ، نزیخ ، نزی ، گیلکی : نزدیک ، فریزندی و یرنی : نزیک ، نطنزی : ن
نزدیکدیکشنری فارسی به عربیاضافت الي , اقترب منه , انتهاء , بجانب , جار , حول , في , قادم , قرب , مجاور , من قبل
نزدیکدیکشنری فارسی به انگلیسیabout, adjacent, adjacently, at, by, close , contiguous, convenient, hard, inside, nearby, next, nigh, handy, peri-, immediate, imminent, impending, round, neighboring, right-hand, stone's throw, to, upon
نزدیکفرهنگ فارسی معین(نَ) [ په . ] (حراض .) 1 - جلو، پیش ، دم . 2 - نسبت ، خویشی . 3 - دارای تفاوت و اختلاف کم .
نزدیک شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت نزدیک شدن، جلو آمدن، تماس گرفتن، مماس شدن نزدیک بودن، درجریان بودن ممکن بودن نزدیک آوردن همسایهشدن
نزدیکفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ دور] دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی: راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک.۲. [جمعِ نزدیکان] [مجاز] دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی: او از دوستان نزدیک من بود.۳. دارای شباهت تقریبی؛ دارای اختلاف جزئی: شکلها نزدیک به هم بود.۴. (اسم) [مقابلِ دور] مکانی با فاصلۀ کم: از نزدیک آمدهام.<br
نزدیکلغتنامه دهخدانزدیک . [ ن َ ] (حرف اضافه ، ق ) پهلوی : نزدیک (نزدیک )، از: نزد + یک (علامت نسبت )، نیز پهلوی : نزدیست ،کردی : نزوک (نزدیک ، قریب )، نزیک ، نزیک ، نزوک ، نیز کردی : نک (نزدیک ، پهلوی )، مخفف نزدک ، بلوچی : نزیک ، نزیخ ، نزی ، گیلکی : نزدیک ، فریزندی و یرنی : نزیک ، نطنزی : ن
نزدیکدیکشنری فارسی به عربیاضافت الي , اقترب منه , انتهاء , بجانب , جار , حول , في , قادم , قرب , مجاور , من قبل
نزدیکدیکشنری فارسی به انگلیسیabout, adjacent, adjacently, at, by, close , contiguous, convenient, hard, inside, nearby, next, nigh, handy, peri-, immediate, imminent, impending, round, neighboring, right-hand, stone's throw, to, upon
نزدیکفرهنگ فارسی معین(نَ) [ په . ] (حراض .) 1 - جلو، پیش ، دم . 2 - نسبت ، خویشی . 3 - دارای تفاوت و اختلاف کم .
خاور نزدیکلغتنامه دهخداخاور نزدیک . [ وَ رِ ن َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است بشرق مدیترانه که بیشتر کشورهای آسیای جنوب غربی را در بردارد. این ناحیه شامل ممالک سوریه و ترکیه و لبنان و اسرائیل و اردن و عربستان سعودی است . گاهی از اوقات بالکان و مصر را در جزو خاور نزدیک می آورند.
نزدیکفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ دور] دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی: راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک.۲. [جمعِ نزدیکان] [مجاز] دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی: او از دوستان نزدیک من بود.۳. دارای شباهت تقریبی؛ دارای اختلاف جزئی: شکلها نزدیک به هم بود.۴. (اسم) [مقابلِ دور] مکانی با فاصلۀ کم: از نزدیک آمدهام.<br
نزدیکلغتنامه دهخدانزدیک . [ ن َ ] (حرف اضافه ، ق ) پهلوی : نزدیک (نزدیک )، از: نزد + یک (علامت نسبت )، نیز پهلوی : نزدیست ،کردی : نزوک (نزدیک ، قریب )، نزیک ، نزیک ، نزوک ، نیز کردی : نک (نزدیک ، پهلوی )، مخفف نزدک ، بلوچی : نزیک ، نزیخ ، نزی ، گیلکی : نزدیک ، فریزندی و یرنی : نزیک ، نطنزی : ن
خوانشگر ارتباطات میداننزدیکnear field communication readerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که با استفاده از فنّاوری ارتباطات میداننزدیک دادهها را میفرستد و دریافت میکند اختـ . اَرمیکخوان NFC reader
برچسب ارتباطات میداننزدیکnear field communication tagواژههای مصوب فرهنگستانقطعۀ سختافزاری کوچکی که نشانکهای بیسیم کوتاهبُرد را به افزارههای سازگار ارسال میکند اختـ . برچسب اَرمیکی NFC tag