نزللغتنامه دهخدانزل . [ ن ُ ] (ع اِ) ضیافت و مهمانی که در پیش مهمان گذارند. (غیاث اللغات ). آنچه پیش آینده و مهمان نهند چون فرودآید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). آنچه پیش مهمان فرودآینده نهند از طعام و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه پیش آینده ن
نزللغتنامه دهخدانزل . [ ن َ زَ ] (ع اِ) باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انزال .- سحاب نُزْل و ذونَزَل ؛ کثیرالمطر. (اقرب الموارد).|| پاکیزگی و بالیدگی زراعت و خوبی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموار
نزللغتنامه دهخدانزل . [ ن َ زِ ] (ع ص ) جائی که اکثر در آنجا فرودآیند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خط نزل ؛ خط مجتمع و فراهم آمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مکان نزل ؛ جای درشت و سخت زود سیل آور. (منته
نزللغتنامه دهخدانزل . [ ن ِ ] (ع ص ) فراهم آمده . مجتمع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).ج ، نزول . || (اِ) در تداول عوام عرب ، آنچه بر اثر زکام و سرفه و تب عارض شود. (از المنجد).
نیزللغتنامه دهخدانیزل . [ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج . در15هزارگزی شمال شرقی رزاب و 15هزارگزی جنوب جاده ٔ سنندج به مریوان ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و
نجللغتنامه دهخدانجل . [ ن ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ انجل . رجوع به انجل شود. || ج ِ نجیل . رجوع به نجیل شود.
نجیللغتنامه دهخدانجیل . [ ن َ ] (ع اِ) هرم که نوعی از گیاه شور است و برگ شکسته ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نجیر. گزمازج . ثمرةالطرفاء. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). گزمازه . بار درخت گز. (ناظم الاطباء). نجم . نجیر. ثیل . اغرسطس . (یادداشت مؤلف ). رستنی است که نجلیات از قصیل آن بود
نزیللغتنامه دهخدانزیل . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) مهمان فرودآینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهمان وار[ د ] . (فرهنگ نظام ). ضیف . مهمان . (از اقرب الموارد). مهمان . (دهار) : به مجلس گر نزیل جود خویش است کجا یارم که نزل دون فرستم .<p class="author
نجللغتنامه دهخدانجل . [ ن َ ] (ع مص ) زادن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). زادن پدر فرزند را. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). انداختن . (زوزنی ). زادن فرزند را پدر. (از منتهی الارب ). || انداختن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پراندن ناقه سنگریزه را با سپل خویش
نزلاتلغتنامه دهخدانزلات . [ ن َ زَ] (ع اِ) مرّات . دفعات . ج ِ نَزْلة، به معنی مرة. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نَزْلَة شود.
نزلاتلغتنامه دهخدانزلات . [ ن َ زِ /زَ ] (ع اِ) استقامت و درستی احوال . گویند: ترکتهم علی نزلاتهم ؛ یعنی گذاشتم ایشان را بر استقامت و درستی احوال . (منتهی الارب )؛ أی علی استقامة احوالهم . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (المنجد). زادَ ابن سیده : «لایکون الا
نزلهلغتنامه دهخدانزله . [ ن َ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) نَزْلة. زکام ، به خصوص زکامی که با خرابی سینه و سرفه همراه باشد. (ناظم الاطباء). عبارت است از جلب شدن فضولات مرطوبه از دو بطن مقدم دماغ به سوی حلق و بعضی نزله را مختص به جلب شدن فضولات مرطوبه از دو بطن مقد
نزلةلغتنامه دهخدانزلة. [ ن َ زِل َ ] (ع ص ) ارض نزلة؛ زمینی سخت . (مهذب الاسماء). زمین سخت و صاف که به اندک باران سیل از وی روان شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، نَزِلات .
ذونزللغتنامه دهخداذونزل . [ ن َ زَ ] (ع ص مرکب ) بسیار باران .ابری نزل و ذونزل ؛ بسیار باران . (از تاج العروس ).
اثاثۀ منزلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی نزل، اثاث، اثاثیه، مبلمان، اسباب، سامان میزنهارخوری، میز، کاناپه، صندلی، بوفه، تختخواب
هفت علفخانهلغتنامه دهخداهفت علفخانه . [ هََ ع َ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) هفت اقلیم و هفت کشور. (برهان ) : آتش زنیم هفت علفخانه ٔ فلک چون بنگریم نزل فراوان صبحگاه .خاقانی .
نزله بستنلغتنامه دهخدانزله بستن . [ ن َ ل َ/ ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) با دعا و بعض اعمال و اورادنزله را شفا بخشیدن یا از تکرار آن پیش گیری کردن .
نزل آبادلغتنامه دهخدانزل آباد. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار، در 15هزارگزی مشرق سبزوار در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 375 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و زیره و پنبه ، شغل اهالی زرا
نزلاتلغتنامه دهخدانزلات . [ ن َ زَ] (ع اِ) مرّات . دفعات . ج ِ نَزْلة، به معنی مرة. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نَزْلَة شود.
نزلاتلغتنامه دهخدانزلات . [ ن َ زِ /زَ ] (ع اِ) استقامت و درستی احوال . گویند: ترکتهم علی نزلاتهم ؛ یعنی گذاشتم ایشان را بر استقامت و درستی احوال . (منتهی الارب )؛ أی علی استقامة احوالهم . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (المنجد). زادَ ابن سیده : «لایکون الا
خوش منزللغتنامه دهخداخوش منزل . [ خوَش ْ/ خُش ْ م َ زِ ] (ص مرکب ) آنکه از طرف سلاطین و امراءپیشتر رود و جا برای فروکش خوش کند. (آنندراج ) : پیشخانه داران سرکار جهان مدار با خوش منزلان سبقت شعار کوچ هر منزلی به بارگاه عظمت دستگاه بیارایند.
خوش منزللغتنامه دهخداخوش منزل . [خوَش ْ / خُش ْ م َ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری گناباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
چارمنزللغتنامه دهخداچارمنزل . [ م َ زِ ] (اِ مرکب ) چهارمنزل . شریعت ، طریقت ، معرفت ، حقیقت . (آنندراج ) (غیاث ). منزل شریعت ، منزل طریقت ، منزل معرفت ، منزل حقیقت ، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت .
ساعتلوی منزللغتنامه دهخداساعتلوی منزل . [ ع َ م َ زِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان نازلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . واقع در 20هزارگزی شمال باختری ارومیه ، در مسیر راه شوسه ٔ ارومیه به سلماس . جلگه ای ، و هوایش معتدل سالم ، و آبش ازنازلوچای ، و محصولش غلات ، کشمش ، چغند
سرمنزللغتنامه دهخداسرمنزل . [ س َ م َ زِ ] (اِ مرکب ) منزل . مسکن . مقام . (فرهنگ فارسی معین ). مزیدعلیه منزل بمعنی جای فرودآمدن : طاقتی کو که به سرمنزل جانان برسم ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم . خاقانی .سرمنزل فراغت نتوان ز دس