نسبلغتنامه دهخدانسب .[ ن َ س َ ] (ع اِ) نژاد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). اصل . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (غیاث اللغات ). نسل . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). خاندان . سلسله . (ناظم الاطباء). رگ و ریشه . رگ و پیوند. گوهر. گهر.پر
نسبلغتنامه دهخدانسب .[ ن ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ نِسْبة. رجوع به نِسْبة شود.- نِسَب ِ اربع ؛ روابطی که بین دو امر کلی ممکن است برقرار گردد و اینها عبارت است از: تباین کلی ، تساوی ، عموم و خصوص مطلق ، عموم و خصوص مِن وجه . رجوع به هر یک از این اصطلاحات شود.
نشیبلغتنامه دهخدانشیب . [ ن ِ / ن َ ] (ص ، اِ) اوستا: نیخشوئپه ، پهلوی : نَ (َیَ) شپ ، نَ (َیَ) شپیتن (فرود شدن )، پهلوی : نیشپک (غروب [ آفتاب و ماه ])، پازند: نیشوه ، برای وهژه (بهیزک )، کردی : سرنشیو (برگشته ،[ سر به پائین ])، نیز کردی نشوو ، نشیو (نشیب یک
نیسبلغتنامه دهخدانیسب . [ ن َ س َ ] (ع اِ) راه راست . (مهذب الاسماء). راه راست و روشن . (از منتهی الارب ). طریق واضح مستقیم . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). نیسبان . (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نشان راه . (منتهی الارب ). ما وجد من اثر الطریق . (متن
نچسبلغتنامه دهخدانچسب . [ ن َچ َ ] (نف ) ناچسب . ناچسبنده . که نمی چسبد. || نادلپسند. نادلنشین . || سمج . مُصِرّ.
نسیبلغتنامه دهخدانسیب . [ن َ ] (ع مص ) تشبیب کردن به کسی در شعر. غزل گفتن و وصف جمال زن نمودن . (از منتهی الارب ). تشبیب کردن به زن در شعر. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). غزل گفتن و جمال زن در شعر گفتن . (زوزنی ). تغزل . (المنجد). نسب . (ناظم الاطباء) (المنجد). منسبة. (اقرب الموارد
نشبلغتنامه دهخدانشب . [ ن َ ش َ ] (ع اِ) مال و عقار. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). خواسته . (فرهنگ خطی ). مال اصیل ناطق باشد یا صامت . آب و زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشبة. (آنندراج ). ج ، نشوب . || درختی است که بدان کمان سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموا
نسبتیلغتنامه دهخدانسبتی . [ ن ِ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب . متعلق به نسبت . || برادرزن . (از ناظم الاطباء).
نسبهلغتنامه دهخدانسبه . [ ن ِ ب َ / ب ِ ] (اِ) رده و رجه ٔ خشتهای دیوارو چینه ٔ دیوار. (ناظم الاطباء). رجوع به نسپه شود.
نسبوتلغتنامه دهخدانسبوت . [ ن َ ] (اِ) به معنی عقل است و آن قوتی باشد که تمیز میان نیک و بد و خیر و شر به او حاصل می شود. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ظاهراً برساخته ٔفرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
نسبتیلغتنامه دهخدانسبتی . [ ن ِ ب َ ] (اِخ ) شاه محمدصالح تهانیسری ، متخلص به نسبتی . از پارسی گویان هند است و به روایت مؤلف تذکره ٔ نتایج الافکار در قصبه ٔ تهانیسر از ولایت پنجاب اقامت و تکیه ای داشته و دعوت شاهزاده داراشکوه را به ترک عزلت وقبول ملازمت نپذیرفته ، دیوانی قریب پانزده هزار بیت
نسبتیلغتنامه دهخدانسبتی . [ ن ِ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب . متعلق به نسبت . || برادرزن . (از ناظم الاطباء).
نسبهلغتنامه دهخدانسبه . [ ن ِ ب َ / ب ِ ] (اِ) رده و رجه ٔ خشتهای دیوارو چینه ٔ دیوار. (ناظم الاطباء). رجوع به نسپه شود.
نسب دارلغتنامه دهخدانسب دار. [ ن َ س َ ] (نف مرکب ) که صاحب اصل و نسب است . که اصیل است . نژاده : گر او را سوی گوهر گرم شد پای نسب داران گوهر باد برجای .نظامی .
نسبوتلغتنامه دهخدانسبوت . [ ن َ ] (اِ) به معنی عقل است و آن قوتی باشد که تمیز میان نیک و بد و خیر و شر به او حاصل می شود. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ظاهراً برساخته ٔفرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
حسن شنسبلغتنامه دهخداحسن شنسب . [ ح َ س َ ن ِ ش َ س َ ] (اِخ ) ابن حسین بن سام ، ملقب به علاءالدین . اولین فرمانروا از آل شنسب در غوره (545 هَ . ق .).
پیر گشنسبلغتنامه دهخداپیر گشنسب . [ گ ُ ن َ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ شاپور دوم . وی بدین عیسوی درآمد و نام مارسابها گرفت و بدین سبب وی را شکنجه کردند و بهلاکت رسانیدند. (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 336).
خارج النسبلغتنامه دهخداخارج النسب . [ رِ جُن ْ ن َ س َ ] (ع ص مرکب ) کسی که نسب خود را از عشیره ٔ خود خارج داند چون سیدی که خود را سید نداند. مقابل داخل النسب و دخیل .
فریدون نسبلغتنامه دهخدافریدون نسب . [ ف ِ رِ ن َ س َ ] (ص مرکب ) آنکه نسب او به فریدون رسد. از نسل فریدون . || بکنایت آنکه تبار عالی دارد و بزرگ زاده است : فریدون نسب شاه بهمن نژادچو برخاست از اول بامداد.نظامی .