نقابلغتنامه دهخدانقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر، در 6 هزارگزی جنوب شرقی خلیل آباد در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 1070 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و منداب و انا
نقابلغتنامه دهخدانقاب . [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) سوراخ کننده . نقب کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زمین کن . نقب زن . (یادداشت مؤلف ). نقب زننده . شکاونده . شکاونه . (ناظم الاطباء) : نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کردکآفت نقاب هست صبحدم و آفتاب . <p class="aut
نقابلغتنامه دهخدانقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودمیان بخش خواف شهرستان تربت حیدریه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نقابلغتنامه دهخدانقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نقابلغتنامه دهخدانقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . در20هزارگزی جنوب غربی قوچان در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 516 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه تأمین می شود.
نکابلغتنامه دهخدانکاب . [ ن ُ ] (ع اِ) ورم و آماس بناگوش شتر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بدین معنی نکاف است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به نکاف شود.
نکابلغتنامه دهخدانکاب . [ ن َ ] (اِ) نک . زاج . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). زاک . زک . زمه . (ازجهانگیری ) زاک . ظاهراً تصحیف زکاب است . (رشیدی ). || بعضی آب زاج را گفته اند. || بعضی گویند مخفف نمک آب است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
نکابلغتنامه دهخدانکاب . [ ن ِ ] (اِ) بهله ، و آن پوستی باشد که به اندام پنجه ٔ دست دوزند و میرشکاران بر دست کشند به جهت برداشتن بازو شاهین و امثال آن و به این معنی با بای فارسی [ نکاپ ] هم آمده است . (برهان قاطع). نکاف . نکاپ . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دستکش و آستین مانندی که در هواها
نکابفرهنگ فارسی معین(نِ) = نکاب . نکاف : (اِ.) دستکش پوستی که میرشکاران بر دست کنند تا بتوانند باز و شاهین و جز آن ها را در دست گیرند، بهله .
لاجوردی نقابلغتنامه دهخدالاجوردی نقاب . [ لاج ْ / ج َ وَ ن ِ] (اِ مرکب ) کنایه است از جامه ٔ ماتم . (آنندراج ).
نقابتلغتنامه دهخدانقابت . [ ن ِ / ن َ ب َ] (ع مص ) رئیس شدن . نقیب شدن . نقابة. رجوع به نقابة شود. || (اِمص ) مهتری . شغل نقیب . (ناظم الاطباء). سالاری . مهتری . عریفی . (یادداشت مؤلف ). نقابة. نقیبی . رجوع به نقیب شود : قراتگین به هرا
نقابدارلغتنامه دهخدانقابدار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) مستور. پرده پوش . (آنندراج ). که نقاب بر رخ افکنده است تا شناخته نشود. نقاب پوش . که رخ در نقاب نهفته است . ماسک دار : خورشید وگر نقاب دار است منقل معشوق برکنار است .کلیم (آنندراج ).
نقابةلغتنامه دهخدانقابة. [ ن َ ب َ ] (ع مص ) نقیب گردیدن سپس آنکه نبود . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نقیب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نقیب شدن بر قوم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || ستودن . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
نقابةلغتنامه دهخدانقابة. [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ) مهتری . نقیبی . (ناظم الاطباء). رجوع به نقابت و نَقابَة شود. || (مص ) نقیبی کردن بر قوم . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). نقیبی و مهتری کردن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سالار شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص <span
نقابیلغتنامه دهخدانقابی . [ ن َق ْ قا ] (حامص ) عمل نقاب . رجوع به نَقّاب شود : زلف شب چون نقاب مشکین بست شه ز نقابی نقیبان رست .نظامی .
نقاب برداشتنلغتنامه دهخدانقاب برداشتن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب )نقاب برافکندن . نمایان شدن . روی نمودن : نقاب شرم چو لاله ز روی بردارندچو ماه و مهرسر و روی در نقاب کنند.مسعودسعد.
نقاب انداختنلغتنامه دهخدانقاب انداختن . [ ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) نقاب انداختن از چیزی ؛ آن را نمایان کردن . پرده از آن برگرفتن : ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته لعل تو سنگ سرزنش بر آفتاب انداخته . خاقانی .- نقاب انداخ
نقاب برافکندنلغتنامه دهخدانقاب برافکندن . [ ن ِ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نقاب از رخ برگرفتن . رخ نمودن . ظاهر شدن . پدیدار گشتن . نمایان شدن : نقاب برفکن و آتشی به جانم زن ز دیده ٔ تر من همچو شمع آب بریز. خاقانی .نظارگان مصر بریدند دست از
نقاب برانداختنلغتنامه دهخدانقاب برانداختن . [ ن ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) روی نمودن . رخ نمودن . نمایان شدن . پدیدار گشتن : عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازدکه دارالملک ایمان را مجرد بیند ازغوغا.سنائی .بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم بد
نقاب بربستنلغتنامه دهخدانقاب بربستن . [ ن ِ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نقاب بر رخ زدن : ز سر بنهاد شاخ گل به باغ آن تاج پر درش به رخ بربست خورشید آن نقاب خز خلقانش . ناصرخسرو.پری روی از نظر غایب نگرددوگر صد بار بربندد نقابی .<p clas
سنقابلغتنامه دهخداسنقاب . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه . دارای 383 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، زیره ، پنبه . شغل اهالی زراعت ، گله داری و قالیچه و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span clas
شنقابلغتنامه دهخداشنقاب . [ ش ِ ] (ع اِ) نوعی از مرغان . (منتهی الارب ). شنقاب و شُنْقَب ؛ نوعی از مرغ باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنقب شود.
لاجوردی نقابلغتنامه دهخدالاجوردی نقاب . [ لاج ْ / ج َ وَ ن ِ] (اِ مرکب ) کنایه است از جامه ٔ ماتم . (آنندراج ).
لعاب زمردنقابلغتنامه دهخدالعاب زمردنقاب . [ ل ُ ب ِ زُ م ُرْ رُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب است . (مجموعه ٔ مترادفات ص 224).
مه نقابلغتنامه دهخدامه نقاب . [ م َه ْ ن ِ ] (ص مرکب ) که از ماه نقاب دارد. خوبروی . زیباچهره : عالمی بس دیورای است ارنه من نام حور مه نقابش کردمی .خاقانی .