نویساندنلغتنامه دهخدانویساندن . [ ن ِ دَ ] (مص ) نویسانیدن . به نوشتن داشتن . استکتاب . (یادداشت مؤلف ). نوشتن فرمودن . نوشتن کنانیدن . (ناظم الاطباء).به نوشتن واداشتن . وادار به استنساخ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). صورت متعدی مصدر نویسیدن و نوشتن است .
نوشانیدنلغتنامه دهخدانوشانیدن . [ دَ ](مص ) آشامیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). آشامانیدن . (یادداشت مؤلف ). نوشاندن . متعدی ِ نوشیدن : ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن . حافظ.چو مستم کرده ای مستور منشین <br
نوشاندنفرهنگ فارسی عمیدآب یا نوشابه به کسی خوراندن: ◻︎ ای نور چشم من سخنی هست و گوش کن / چون ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن (حافظ: ۷۹۶).
استکتابلغتنامه دهخدااستکتاب . [ اِ ت ِ تا ] (ع مص ) نوشتن فرمودن . (منتهی الارب ). نوشتن چیزی خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). چیزی نوشتن خواستن . نوشتن خواستن . (منتهی الارب ). طلب نوشتن چیزی کردن . نویسانیدن . طلب نوشتن . بنوشتن داشتن . || کتابت کردن . نوشتن . (غیاث ).- <span class=