نگرشلغتنامه دهخدانگرش . [ ن ِ گ َ رِ ] (اِمص ) نگاه کردن . دیدن . (برهان قاطع). نگرستن . (برهان قاطع) (آنندراج ). بینش . نظر. نگاه . ملاحظه . مشاهده . (ناظم الاطباء). عمل نگریستن . اسم از نگریستن است . (یادداشت مؤلف ) : باریک موی کشیده ٔ خوب نگرش . (التفهیم ). یعنی نگ
تحلیل همسایگیnearest-neighbor analysisواژههای مصوب فرهنگستانروشی که باستانشناسان برای بررسی پراکنش محوطههای باستانی همجوار و چگونگی ارتباط میان آنها به کار میبرند
نیرزلغتنامه دهخدانیرز. [ ن َ ی َ ] (نف مرکب ) نیرزنده . که ارزش ندارد. که بی ارزش است .- هیچ نیرز ؛ که ارزشی ندارد.
نیرشلغتنامه دهخدانیرش . [ ن َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . در 8هزارگزی جنوب نهرآب و 6هزارگزی قلعه ٔ میرآباد، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و200 ت
نیریزلغتنامه دهخدانیریز. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش دهدز شهرستان اهواز. در 8هزارگزی جنوب غربی دهدز، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و دارای 150 تن سکنه است . آبش از چشمه و قنات ، محصولش غلات وصیفی و شغل اهال
نرزلغتنامه دهخدانرز. [ ن َ ] (ع مص ) پنهان شدن از بیم و ترس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
خرده نگرشنلغتنامه دهخداخرده نگرشن . [ خ ُ دَ / دِ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) خرده نگرش . رجوع به خرده نگرش شود.
خردک نگرشلغتنامه دهخداخردک نگرش . [ خ ُ دَ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) خردنگرش . (از ناظم الاطباء). نظرتنگ . کم بین . (یادداشت بخط مؤلف ) : خردک نگرش نیست که خرده نگرش کس در کار بزرگان همه ذل است و هوان است .منوچهری .
نگرش کردنلغتنامه دهخدانگرش کردن . [ ن ِ گ َ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر کردن . نگاه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). دیدن . نگرستن . || ملاحظه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). به دقت نظر کردن . توجه کردن . نظارت کردن : و او در کار ملک نگرش کردی و امر و نهی دادی . (تاریخ بخارا ص <span
خردک نگرشلغتنامه دهخداخردک نگرش . [ خ ُ دَ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) خردنگرش . (از ناظم الاطباء). نظرتنگ . کم بین . (یادداشت بخط مؤلف ) : خردک نگرش نیست که خرده نگرش کس در کار بزرگان همه ذل است و هوان است .منوچهری .
خردنگرشلغتنامه دهخداخردنگرش . [ خ ُ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) باریک بین بر ضد منافع طرف . تنگ چشم . کم همت . (انجمن آرای ناصری ): خردنگرش و بزرگ زیان مباش . (قابوسنامه ). || بیروح . بیهوش . (از ناظم الاطباء).
خرده نگرشلغتنامه دهخداخرده نگرش . [ خ ُ دَ /دِ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) اندک بین . کوتاه نظر. نظرتنگ .تنگ چشم . چشم تنگ . ندیدبدید. خرده بین . لئیم . کوتاه بین . کوته بین . کم بین . (یادداشت بخط مؤلف ) : خردک نگرش نیست که خرده نگرش کس <b
اندک نگرشلغتنامه دهخدااندک نگرش . [ اَ دَ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) آنکه بحسابهای بسیار کوچک نیز دقت کند. آنکه از مال بسیار قلیل نیز صرف نظر نتواند کرد. اندک بین . کم بین . تنگ چشم . لله وین . چس خور. سیاه کاسه . (یادداشت مؤلف ) : بسیار زیان باشد اندک نگرش . <p class=
بی نگرشلغتنامه دهخدابی نگرش . [ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نگرش ، اسم مصدر از نگریستن ) رجوع به نگرش شود.