نیستهلغتنامه دهخدانیسته . [ ت َ / ت ِ ] (ص ) نیست . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (برهان قاطع) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). معدوم . ناچیز. (آنندراج ). نابود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیست شود : آس شدم زیر آسیای زمانه نیسته خواهم
نیستهفرهنگ فارسی عمیدنابود؛ معدوم: ◻︎ آس شدم زیر آسیای زمانه / نیسته خواهم شدن همی بهکرانه (کسائی: ۵۸).
نپشتهلغتنامه دهخدانپشته . [ ن ِ پ ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف )مکتوب . نوشته . نبشته . رجوع به نوشته و نبشته شود.
نشیطةلغتنامه دهخدانشیطة. [ ن َ طَ ] (ع ص ) تأنیث نشیط است . رجوع به نشیط شود. || (اِ) آنچه غازیان در راه یابند از غنیمت پیش از آن که به ساحت قوم که جای مقصود است برسند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غنیمتی که غازیان پیش از رسیدن به جایگاه مقصوده ، در عرض راه یابند. (از المنجد) (از ناظم الاطباء)
نشیطهلغتنامه دهخدانشیطه . [ ن َ طَ ] (از ع ، اِ) غنیمتی که به دست غازیان افتد پیش از رسیدن به مقصود. (ناظم الاطباء). نشیطة. رجوع به نشیطة شود.
نصتةلغتنامه دهخدانصتة. [ ن ُ ت َ ] (ع اِمص ) خاموشی . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اسم است از نصت . (از اقرب الموارد). رجوع به نَصت شود.
آسلغتنامه دهخداآس . (اِ) دو سنگ گرد و پخ برهم نهاده و زیرین را در میان میلی آهنین و جز آن از سوراخ میان زبرین درگذشته و سنگ زبرین بقوت دست آدمی یا ستور یا باد یا آب و بخار و برق گردد و حبوب و جز آن را خرد یا آرد سازد. آنچه را به دست گردد، دست آس و آسدست ، و آنچه را با آب گردد آب آس یا آسیاب
معدوملغتنامه دهخدامعدوم . [ م َ ] (ع ص ) آنکه موجود نبود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد. (ناظم الاطباء). خلاف موجود. (از اقرب الموارد). نیست . نیسته . نچیز. نابود. نابوده . نیست شده . نابودشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه هریک
نیستلغتنامه دهخدانیست . (فعل ) نه هست . نه است . فعل منفی مفرد غایب . مقابل هست و است : چندیت مدح گفتم و چندین عذاب دیدگر زآنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست . منجیک .ز دانش به اندر جهان هیچ نیست تن مرده و جان نادان یکی است . <p
آسیالغتنامه دهخداآسیا. (اِ) دستگاهی خرد کردن و آرد کردن حبوب یا گچ و آهک و مانند آن ، یا گرفتن روغن و شیره ٔ نبات و جز آن را. رحی . طاحونه . آس .آسیاو. این کلمه بر همه ٔ انواع از بادی و آبی و دستی و ستوری اطلاق شود : و ایشان را [ مردم سیستان را ] آسیاها است بر باد ساخت
کرانهلغتنامه دهخداکرانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی کران باشد که کنار است . (برهان ). طرف . جانب . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (ترجمان القرآن ). حاشیه . (یادداشت مؤلف ). کناره . (صحاح الفرس ). گوشه . مقابل میانه . شفا.حرف . (ترجمان القرآن ) (یادداشت مو