هروهللغتنامه دهخداهروهل . [ ] (اِ)کنجاره را گویند و آن نخاله و ثفل کنجد است که روغن آن را گرفته باشند. (برهان ). رجوع به کنجاره شود.
عراهللغتنامه دهخداعراهل . [ ع ُ هَِ ] (ع ص ) تمام اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسب تمام اندام . (آنندراج ).
عراهیللغتنامه دهخداعراهیل . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) گروه بر سر خودگذاشته و بیکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الجماعة المهملة. (اقرب الموارد). ج ِ عرهول . (ناظم الاطباء).
عرهوللغتنامه دهخداعرهول . [ ع ُ ] (ع اِ) واحد عراهیل . (ناظم الاطباء). مفرد عَراهیل است بمعنی جماعت و گروه مهمل و بی کار. (از اقرب الموارد). رجوع به عراهیل شود.
ژارویللغتنامه دهخداژارویل . [ ژارْ ] (اِخ ) نام دهستان مورت و موزل از ایالت نانسی دارای راه آهن و 5270 تن سکنه . بدانجا کوره های مرتفعی برای ذوب فلزات هست .
هروللغتنامه دهخداهرول . [ هَِ وُ ] (اِ) دانه ای است مانند ماش و او را ملک خوانند. (برهان ). در فرهنگ های دیگر و از جمله فرهنگ رشیدی «هروی » با یاء به این معنی آمده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به هروی شود.
ارلغتنامه دهخداار. [اَ / اَرر ] (اِ) مخفّف ارّه (درودگری ). (برهان ):نه من بیش دارم ز جمشید فرّکه ببرید بیور میانش به ارّ. فردوسی .به یزدان که او داد دیهیم و فرّاگر نه میانش ببرم به ارّ . فردوس