همتالغتنامه دهخداهمتا. [ هََ ] (ص مرکب ) همتای . همزاد. همجنس . (برهان ). || نظیر و مانند. (برهان ). عدیل . همانند. قرین . شبیه . (یادداشتهای مؤلف ) : شه نیمروز آنکه رستَمْش نام سوار جهاندیده همتای سام . فردوسی .به پور گرامی سپرد
همتاییلغتنامه دهخداهمتایی . [ هََ ] (حامص مرکب ) همتا بودن . نظیر بودن . (یادداشت مؤلف ). برابری کردن : غزال اگر به تو میکرد لاف همتایی برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی . ؟|| انبازی و شرکت . (آنندراج ).
عمتالغتنامه دهخداعمتا. [ ع َ ] (اِخ ) قریه ای است در اُردن ّ و قبرابوعبیدةبن جراح در این مکان است . «مهلبی » گوید که عمتا در وسط «غور» قرار دارد و در آن تیرهای نیکو می سازند و فاصله ٔ عمان تا عمتا دوازده فرسخ و از عمتا تا طبریة نیز دوازده فرسخ است . (از معجم البلدان ).
همتابلغتنامه دهخداهمتاب . [ هََ ] (ص مرکب ) هم تاب . هم زور (تاب به معنی مقاومت و توانایی است ) : در ایران جز او نیست هم تاب من ندارد هم او نیز پایاب من .فردوسی .
همتاهلغتنامه دهخداهمتاه . [هََ ] (ص مرکب ) همتا. (یادداشت مؤلف ) : دین از تو منظم شد چون رشته ٔ لؤلؤچون جنس به جنس آمد و همتاه به همتاه . سوزنی .همتای شه شرق ز کس نشنود این ماه زیرا ملک شرق ز همتاهان تاه است .<p class="au
همتاییلغتنامه دهخداهمتایی . [ هََ ] (حامص مرکب ) همتا بودن . نظیر بودن . (یادداشت مؤلف ). برابری کردن : غزال اگر به تو میکرد لاف همتایی برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی . ؟|| انبازی و شرکت . (آنندراج ).
همتابفرهنگ فارسی عمیدهمزور: ◻︎ در ایران جز او نیست همتاب من / ندارد هم او نیز پایاب من (فردوسی۲: ۱/۱۲۰).
همتا شدنلغتنامه دهخداهمتا شدن . [ هََ ش ُدَ ] (مص مرکب ) برابر شدن . همپایه شدن : نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود.ناصرخسرو.
همتابلغتنامه دهخداهمتاب . [ هََ ] (ص مرکب ) هم تاب . هم زور (تاب به معنی مقاومت و توانایی است ) : در ایران جز او نیست هم تاب من ندارد هم او نیز پایاب من .فردوسی .
همتاهلغتنامه دهخداهمتاه . [هََ ] (ص مرکب ) همتا. (یادداشت مؤلف ) : دین از تو منظم شد چون رشته ٔ لؤلؤچون جنس به جنس آمد و همتاه به همتاه . سوزنی .همتای شه شرق ز کس نشنود این ماه زیرا ملک شرق ز همتاهان تاه است .<p class="au
همتاییلغتنامه دهخداهمتایی . [ هََ ] (حامص مرکب ) همتا بودن . نظیر بودن . (یادداشت مؤلف ). برابری کردن : غزال اگر به تو میکرد لاف همتایی برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی . ؟|| انبازی و شرکت . (آنندراج ).
همتابفرهنگ فارسی عمیدهمزور: ◻︎ در ایران جز او نیست همتاب من / ندارد هم او نیز پایاب من (فردوسی۲: ۱/۱۲۰).
نیست همتالغتنامه دهخدانیست همتا. [ هََ ] (ص مرکب ) بی مانند. بی تا. بی نظیر. یگانه : جالینوس که وی بزرگتر حکمای عصر خویش بود چنانکه نیست همتاتر آمد در علم طب . (تاریخ بیهقی ص 99). مردمان چنان دانند که میان من و آن مهتر نیست همتا ناخوش است .
ناهمتالغتنامه دهخداناهمتا. [ هََ ] (ص مرکب ) بی مثل . بی نظیر. بی مانند. (آنندراج ). ناهمال . || مخالف . مقابل . (از ناظم الاطباء). ضدّ. (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ). نقیض . (از دهار). عکس . (دستور اللغة). صِت ّ. ضَدید. (از منتهی الارب ). خلاف . آخشیج :</s
بی همتالغتنامه دهخدابی همتا. [ هََ ] (ص مرکب ) بی مانند. بی مثل . (آنندراج ). بی شریک . بی قرین . بی مثل . (ناظم الاطباء). عزیز. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) (ترجمان القرآن ). نسیج وحده . (مهذب الاسماء). قیوم . قیام . (منتهی الارب ). بی نظیر. بی شبه . بی عدیل . بی کفو. بی مثال . بی بدیل .