هودهلغتنامه دهخداهوده . [ دَ / دِ ] (اِ) به معنی حق و راست و درست باشد چنانکه بی هوده ناحق و باطل و هرزه را گویند. || (ص ) به معنی کهنه هم به نظر آمده است . (برهان ).
هودهفرهنگ مترادف و متضاد۱. حق، درستی، راستی ۲. کجاوه، محمل، هودج ۳. بهره، سود، فایده ≠ ناحق، ۴. بیهوده
حوضهلغتنامه دهخداحوضه . [ ح َ ض َ ] (ع اِ) عماری فیل وجز آن که بصورت حوض بسازند. (آنندراج ) : نشیننده ٔ حوضه ٔآبگیرپلی کز حجابی ندارد گزیر. نظامی (از آنندراج ).حوضه ای ساخته ز سنگ رخام حوض کوثر بدو نوشته غلام . <p class="au
یهودهلغتنامه دهخدایهوده . [ ی َ دَ ] (اِخ ) اسم ذات احدیت و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس نماید و قصد از آن خداوند مکشوف است . (از قاموس کتاب مقدس ).
یهودیهلغتنامه دهخدایهودیه . [ ی َ دی ی َ ] (اِخ ) قسمتی از شهر شهرستان قدیم (در محل فعلی سپاهان «اصفهان ») که یهودیها در آن ساکن بودند. (یادداشت مؤلف ). محله ای است در اصفهان . (از معجم البلدان ). قسمتی از اصفهان . (دمشقی ). و رجوع به نزهةالقلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص <span class="hl" dir="ltr"
یهودهلغتنامه دهخدایهوده . [ ] (اِخ ) نام شهر ولایت جوزجان بوده . حمداﷲ مستوفی گوید: جوزجان ولایتی است و شهرش یهوده و فاریاب و شبورقان است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 155).
بی هودهفرهنگ فارسی معین(دِ)(ص .) = بیهده :1 - باطل . 2 - بی - ثمر، بی فایده . 3 - بی معنی ، پوچ ، یاوه .
نهودهلغتنامه دهخدانهوده . [ ن ُ دَ / دِ ] (اِ) زیور و آرایش زنان از قبیل سرآویز و گوشواره و سلسله و حلقه ٔ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و انگشتر و خلخال . (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || هر هفت را نیز گویند که عبارت است از سرمه ، وسمه ،
یهودهلغتنامه دهخدایهوده . [ ی َ دَ ] (اِخ ) اسم ذات احدیت و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس نماید و قصد از آن خداوند مکشوف است . (از قاموس کتاب مقدس ).
یهودهلغتنامه دهخدایهوده . [ ] (اِخ ) نام شهر ولایت جوزجان بوده . حمداﷲ مستوفی گوید: جوزجان ولایتی است و شهرش یهوده و فاریاب و شبورقان است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 155).
معهودهلغتنامه دهخدامعهوده . [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث معهود : منصور چون او را بشناخت از سر جرایم معهوده ٔاو درگذشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446).نفس چغز ز آب است نه از باد هوابحریان را هل
بیهودهلغتنامه دهخدابیهوده . [ ب َ / ب ِ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) (از مصدر بیهودن ) جامه ای را گویند که نزدیک بسوختن رسیده باشد. (آنندراج ) (برهان ). جامه ٔ نیم سوخته که بهیچ کار نیاید. برهوده . (