واعیلغتنامه دهخداواعی . (ع ص ) نگهدارنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نگهبان . حافظ. (از ناظم الاطباء). || والی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قیم : واعی الیتیم . || یادگیرنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || شنونده . (اقرب الموارد). گوش دهنده : اذن
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
واه واهلغتنامه دهخداواه واه . (صوت مرکب ) در تداول ، کلمه ای است برای نمودن تعجب به طور استهزاء. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنندراج ذیل واه و وی آرد: کلمه ٔ استلذاذ و کلمه ٔ تحریک به استلذاذ است و معنی آن در فارسی چه خوش ! کذا فی کنزاللغة، فارسیان بدین معنی واه واه به تکرار و وه وه بدون هر دو الف اس
واعیةلغتنامه دهخداواعیة. [ ی َ ](ع ص ) مؤنث واعی . حافظ و نگهبان . (غیاث اللغات ). || نگاه دارنده و شنوا و شنونده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شنوا. (ناظم الاطباء) : گرچه ناصح را بود صد داعیه پند را اذنی بباید واعیه . مولوی .و ر
اذنلغتنامه دهخدااذن . [ اُ ] (ع اِ) گوش . اُذُن :اُذن مؤمن وحی ما را واعی است آنچنان گوشی قرین داعی است . مولوی .ج ، آذان .
شنوالغتنامه دهخداشنوا. [ ش َ / ش ِ ن َ ] (نف ) که شنود. مقابل کر. آنکه کر نیست . دارای حس شنوائی . شنونده و مستمع و سامع. (ناظم الاطباء). سامع. سمیع. (دهار). شنونده و سمیع. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : و بادی در گوش او دمید شنوا شد. (قص
واعیةلغتنامه دهخداواعیة. [ ی َ ](ع ص ) مؤنث واعی . حافظ و نگهبان . (غیاث اللغات ). || نگاه دارنده و شنوا و شنونده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شنوا. (ناظم الاطباء) : گرچه ناصح را بود صد داعیه پند را اذنی بباید واعیه . مولوی .و ر
دواعیلغتنامه دهخدادواعی . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ داعیة به معنی سببها. اسباب . انگیزه ها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).به معنی خواهشها و باعثهاست . (از آنندراج ) (از غیاث ) : از موجب نفرت و دواعی وحشت استعلام کرد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). دواعی همت و بواعث نهمت ایشان محرک ع
رواعیلغتنامه دهخدارواعی . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعیة. مقدمه ٔپیری و اوائل آن . (از معجم متن اللغة). رواعی الشیب ؛اوائله . (اقرب الموارد). اول پیری و راعیةالشیب نیزمثل آن است . (از منتهی الارب ). رجوع به راعیة شود.
شواعیلغتنامه دهخداشواعی . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاعی . (ناظم الاطباء): جأت الخیل شواعی و شوائع؛ آمدند اسبان متفرق . (از نشوءاللغة ص 16). و رجوع به شوائع شود.
توفر دواعیلغتنامه دهخداتوفر دواعی . [ ت َ وَف ْ ف ُ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اسم مرکب ) نزد شعرا آن است که چیزی راذکر کنند که برای تحصیل آن جمیع اسباب بود. مثال :بر کشتن من رسیده ای مست ای کافر ترک تیغ دردست .(کشاف اصطلاحات الفنون ).