وغیشلغتنامه دهخداوغیش . [ وَ ] (ص ) بسیار و انبوه و فراوان باشد و استعمال آن را به غیر ذی حیات و جاندار کنند، مانند مال و عمر و باغ و خانه و ملک و املاک و غیر اینها. (برهان ). وغیش بسیار بود و انبوه بر مال و بیشه (پیشه ، صحاح الفرس ). و هرچه گویند شاید : معذورم دار
وغیشفرهنگ فارسی عمید۱. انبوه؛ فراوان؛ بسیار: ◻︎ معذورم دارند که اندوه وغیش است / واندوه وغیش من ازآن جعد وغیش است (رودکی: ۵۲۱).۲. (اسم) بیشه.۳. (اسم) نیستان.
درغیشلغتنامه دهخدادرغیش . [ دَ ] (اِ) انبوه و بسیار. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مصحف وغیش است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به وغیش شود. || نوعی از زردآلو. (برهان ) (آنندراج ).
غیشلغتنامه دهخداغیش . (اِ) غم و اندوه بسیار و بدحالی فراوان . (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ شعوری شاهدی نیز آمده است . رجوع به همین فرهنگ (ورق 187 الف ) شود. || هرچیز انبوه را گویند، مانند بیشه و جنگل و غیر آن . (برهان ق
موردزارلغتنامه دهخداموردزار. (اِ مرکب ) موردستان . آنجایی که مورد بسیار روید در آن . (از یادداشت مؤلف ). || مجازاً به معنی سر و روی به مناسبت موی زلف و محاسن که سیاه باشد. (یادداشت مؤلف ) : ای دریغا که موردزار مراناگهان بازخورد برف وغیش .کس
معذور داشتنلغتنامه دهخدامعذور داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن . (ناظم الاطباء). عذر کسی را پذیرفتن : معذورم دارند که اندوه وغیش است اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است . رودکی .چون بر این مشافهه واقف گردد
عطابخشلغتنامه دهخداعطابخش . [ ع َ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ عطا. جوانمرد. سخی . گشاده دست . (ناظم الاطباء) : مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش با خلق نکوکار بکردار و به گفتار. فرخی .ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس رأی تو خوبی و آئ