ولجلغتنامه دهخداولج . [ وَ / وِ / وَ ل َ ] (اِ) پرنده ای است از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی گویند و به ترکی بلدرچین و به هندی بودنه ، و این همان مرغی است که صاحب جهانگیری وشم خوانده است . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). کرک
ولجلغتنامه دهخداولج . [ وَ ل َ ] (ع اِ) راه ریگستان . (منتهی الارب ). راه در رمل . (اقرب الموارد). راه در ریگ . (مهذب الاسماء). || ج ِ وَلَجة، به معنی سمج کوه و خم وادی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ولجة شود.
ولجلغتنامه دهخداولج . [ وُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ وِلاج . (اقرب الموارد). کرانها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نواحی . (اقرب الموارد). || کوهها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوچه ها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || کفلیزهای انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغارف العسل . (اقرب الموار
ولجفرهنگ فارسی عمید= ورتیج: ◻︎ پخته بسی مرغ به صد گونه طرز / از ولج و تیهو و دراج و چرز (امیرخسرو: لغتنامه: ولج).
پوئلشلغتنامه دهخداپوئلش . [ ءِ ] (اِخ ) پِوِلچِه . قومی از اقوام اصلیه ٔ آمریکای جنوبی که در آرژانتین سکنی دارند این قوم مخصوصاً در جنوب پامپا، و شمال ریوکلرادو تا حدود ریونِگرو دیده میشوند. افراد این قوم سواران ممتازند و سواره حیوانات وحشی ناحیه را شکار میکنند.
ولزلغتنامه دهخداولز. [ وِ ] (اِخ ) هربرت جرج (1866 - 1946 م .). مورخ و منتقد و داستان نویس بزرگ انگلیسی .
ولزلغتنامه دهخداولز. [ وِ ل ِزز / ل ِ ] (اِ صوت ) از اتباع جِلِز (جِلِز و ولز). در تداول ، حکایت صوت سرخ شدن وسوختن ماده ٔ غذائی بر روی آتش یا در روغن گداخته .- جلز و ولز کردن ؛ آوای سوختن و سرخ شدن مواد غذایی بر آتش یا در روغن گ
پژولشلغتنامه دهخداپژولش . [ پ َ ل ِ ] (اِمص ) بژولش . پشولش . بشولش . و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: صحیح در این کلمات بای تازی است و زایده است و اصل کلمه ژولش و ژولیدن است و شولش و شولیدن است ... لیکن چون حرف با بسیار مستعمل شده گویا از اصل شده ، بنابر آن در بای تازی مذکور شد و در پای فارسی خطاست -
ولجةلغتنامه دهخداولجة. [ وَ ل َ ج َ ] (ع اِ) سمج کوه که رونده در باران و جز آن در آن درآید. به فارسی باران گریز است . (منتهی الارب ). غاری است که عبورکننده از باران و جز آن خود را در آن میپوشاند. (اقرب الموارد). || خم وادی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جای ولوج . (اقرب الموارد). ج ، وَل
ولجةلغتنامه دهخداولجة. [ وُ ل َ ج َ ] (ع ص ) بسیار درآینده : فلان خرجة ولجة؛ یعنی کثیرالخروج و کثیرالولوج است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ولچلغتنامه دهخداولچ . [ وَ / وِ / وَ ل َ ] (اِ) ولج . (برهان ). ورتیچ . بلدرچین . کرک . رجوع به ولج شود.
بلدرچینلغتنامه دهخدابلدرچین . [ ب َ دَ / ب ِ دِ ] (ترکی ، اِ) پرنده ایست وحشی و حلال گوشت . اغبس . بدبده . بودنه . سلوی . سمانات . سمانه . سمانی . قتیل الرعد. کرک . ورتاج . ورتیج . ولج . ولچ . و رجوع به کَرک در ردیف خود شود.
بینالغتنامه دهخدابینا. [ ب َ ] (ع اِ) همان بین است که به اشباع فتحه الف پیدا گردیده گویند و بینا نحن کذا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بینا و بینمااز حروف ابتداء است و نزد اصمعی مابعد بینما مجرور باشد به اضافت اگر بجای آن بین راست آید، و نزد غیر اصمعی مابعد هر دو نیز مرفوع آید به ا
ولجةلغتنامه دهخداولجة. [ وَ ل َ ج َ ] (ع اِ) سمج کوه که رونده در باران و جز آن در آن درآید. به فارسی باران گریز است . (منتهی الارب ). غاری است که عبورکننده از باران و جز آن خود را در آن میپوشاند. (اقرب الموارد). || خم وادی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جای ولوج . (اقرب الموارد). ج ، وَل
ولجةلغتنامه دهخداولجة. [ وُ ل َ ج َ ] (ع ص ) بسیار درآینده : فلان خرجة ولجة؛ یعنی کثیرالخروج و کثیرالولوج است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
زیولجلغتنامه دهخدازیولج . [ وْ ل َ ] (اِ) قرقاول و تذرو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ورق 42 شود.
دولجلغتنامه دهخدادولج . [ دَ ل َ ] (ع اِ) سمج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خانه ٔ زیرزمینی . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ وحوش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گرمابه ، ج ، دوالج . (مهذب الاسماء).
کابولجلغتنامه دهخداکابولج . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از کجور از نواحی فیروزکلا و علوی کلا. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 109).
مولجلغتنامه دهخدامولج . [ م َ ل ِ ](ع اِ) جایی که در آن چیزی درج می شود و درمی آید و فراهم می گردد. ج ، موالج . (ناظم الاطباء). || مدخل . ج ، موالج . (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ).