لغتنامه دهخدا
پایمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) شفیع. خواهشگر. شفاعت کننده . میانجی . واسطه : اما صاحب دیوان سوری را شفیع کرده اند [ ترکمانان سلجوقی ]تا پایمرد باشد. (تاریخ بیهقی ). میان این کار درآیدو پایمرد باشد و دل خداوند سلطان را خوش کند تا عذرما پذیرفته آید.