پرآشوبلغتنامه دهخداپرآشوب . [ پ ُ ] (ص مرکب )پرفتنه . پرغوغا. پُر از جنگ . بس آشفته : جهان خانه ٔ دیو بدپیکر است سرائی پرآشوب و دردسر است . اسدی (گرشاسبنامه ص 437).بچشم عقل در این رهگذار پرآشوب ج
راسبلغتنامه دهخداراسب . [ س ِ ] (اِخ ) ابن راسب بن مالک بن جدعان . جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیله دشنوءة ازقبیله ٔ قحطان بوده اند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 315).
راسبلغتنامه دهخداراسب . [ س ِ ] (اِخ ) ابن الخزرج بن جدة، جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیله ٔ جرم از قحطانیه بوده اند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 315).
راسبلغتنامه دهخداراسب . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) ته نشین و دردی شونده . (غیاث اللغات ). هر چیزی که در ته مایعی نشیند. (ناظم الاطباء). درد. دردی . چیز فرورونده در آب . (از اقرب الموارد). چیزی فرونشیننده و ته نشین شونده در آب بسبب آنکه وزنش از وزن آب زیادت است . || مرد عاقل و بردبار. (منتهی الارب ) (