پردانشلغتنامه دهخداپردانش . [ پ ُ ن ِ ] (ص مرکب ) از پهلوی ، اَویر دانشن . که دانش بسیار دارد. علاّمه : فریدون پردانش و پرفسون مر این آرزو را نبد رهنمون . فردوسی .جهاندیده پردانش افراسیاب جز از چاره سازی نبیند بخواب . <p clas
گردانگیزلغتنامه دهخداگردانگیز. [ گ َ اَ ] (نف مرکب ) غبارانگیزنده . آنکه گرد انگیزد: ریاح معاجیح ؛ بادهای تند گردانگیز. هبوب ؛ باد گردانگیز. (منتهی الارب ).
گردیانوسلغتنامه دهخداگردیانوس . [ گ ُ ] (اِخ ) مارکوس آنتونیوس . امپراطور روم . وی در سال 157 م . در رم متولد و در سال 238 م . در کارتاژ (قرطاجنه ) وفات یافت . او مسرف ، ملایم و شریف بود. وی شهرت و وجاهت بسیار به دست آورد. در هر
گردناجلغتنامه دهخداگردناج . [ گ ِ دِ ] (اِ) گردانیده و آن کبابی باشد که گوشت آن را در آب جوشانیده باشند بعد از آن به سیخ کشند و کباب کنند و بهترین آن مرغ جوان فربه باشد. (برهان ) (انجمن آرا). و رجوع به گَردَنا شود.
دوریابلغتنامه دهخدادوریاب . (نف مرکب ) دریابنده ٔ مسائل غامض و دور از درک . زودیاب . تیزیاب . تیزفهم . مقابل دیریاب . سریعالانتقال . (یادداشت مؤلف ) : همه دیده کردند یکسر پرآب از آن شاه پردانش دوریاب . فردوسی .بگفتا کز اندیشه ٔ دوری
زودیابلغتنامه دهخدازودیاب . [ زودْ ] (نف مرکب ) زودیابنده . تندفهم . تیزهوش .سریعالانتقال . (فرهنگ فارسی معین ). تیزفهم . زوددریابنده . که زود درک سخن کند. سریعالانتقال . لوذعی . ذکی . لقن . المعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شبی خفته بد بابک زودیاب چنان دید روش
پرفسونلغتنامه دهخداپرفسون . [ پ ُ ف ُ ] (ص مرکب ) پرحیله . پرمکر. پرفریب . پرفسوس : بفرمود تا نزد او شد قلون ز ترکان دلیری گوی پرفسون . فردوسی .فرستاد با او بخانه درون نهانی زن جادوی پرفسون . اسدی .ه
سایهلغتنامه دهخداسایه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ) پهلوی «سایک « » تاوادیا 165» و «آسیا» «مناس 268»، هندی باستان «چهایا» (سایه )، کردی «سه » و «سی » بلوچی «سایگ » و «سایی » ، وخی عاریتی و دخیل «سایه »
دانشلغتنامه دهخدادانش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دانستن . دانست . (فرهنگ نظام ). عمل دانستن . دانندگی . دانائی . علم و فضل و دانستن چیزی باشد. (برهان ). درایت . فقاهة. فقه . فضل . ادب . (صراح ). علم . حکمت . (زمخشری ) (دهار) (ترجمان القرآن ). حصول علم ثابت ، و در مراتب ، پژوهش است یعنی رفت