پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) پیرامون و گرداگرد دهان . پوز. فرطوسه . فرطیسه . بتفوز. مجموع دهان و فکین حیوان . فوز. زفر. بدفوز. فریش . فش . فرنج . فوزه . تانول . (لغت نامه ٔ اسدی ) . کلفت . || دهان بند. فنطیسة. فطیسة. || تنه ٔ درخت . (برهان ). پوز.
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاور کنگان . کنار راه اتومبیل رو کنگان به لنگه . دارای 50 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
نظریۀ وجوه دستمزدwage fund theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریۀ کلاسیک تقاضا برای نیروی کار که براساس آن همواره مقدار ثابتی از وجوه مالی به پرداخت دستمزدها تخصیص مییابد و اگر در جایی افزایش مشاهده شود به معنای کاهش در جای دیگر است
سههشتوجهی چهارگوشهای، سههشتوجهی چهارگوشtetragonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← ذوزنقهوجهی
سههشتوجهی سهگوشهای، سههشت وجهی سهگوشtrigonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← سههشتوجهی
چوزهلغتنامه دهخداچوزه . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین . 545 تن سکنه دارد. از چشمه و رودخانه محلی آبیاری میشود.محصولش غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
پوزهجنبانتبارانKinorhyncha, Echinoderaواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از سلسلۀ جانوران با بدنی سهبخشی شامل سر و گردن و تنهای که یازده بند دارد و از بیرون پوشیده از خار و صفحات حلقوی کیتینی است؛ سر آنها جمع میشود و دارای پنج تا هفت حلقۀ خاردار و خرطوم (proboscis) کوچک و قابل انقباض است؛ خارها گیرندههای شیمیایی و لمسی هستند که در حرکت جانور نیز نقش دارند
پوزه گاولغتنامه دهخداپوزه گاو. [ زَ ] (اِخ ) پوزه گاه . قریه ای است در دوفرسنگی شمالی بندر ریگ در ناحیه ٔ حیات داود. رجوع به پوزه گاه شود.
پوزه زرچونلغتنامه دهخداپوزه زرچون . [ زَ زَ] (اِخ ) نام محلی کنار راه شیراز بجهرم میان جنگل واکبرآباد در صد و سی و سه هزار و پانصدگزی شیراز.
پوزه سنقریلغتنامه دهخداپوزه سنقری . [ زَ س ُ ق ُ ] (اِخ ) نام محلی در راه شیراز و اردکان میان شیراز و مسجد بردی در سه هزارگزی شیراز.
پوزه کوهلغتنامه دهخداپوزه کوه . [ زِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان چهار فرسخ بخش شهداد شهرستان کرمان ، واقع در 16 هزارگزی شمال باختری شهداد، سر راه مالرو شهداد بکرمان . دارای 15 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
muzzleدیکشنری انگلیسی به فارسیپوزه، پوزه بند، دهان بند، سرلولهبخاری، صورت، دهنه، سرلوله هفت تیر یاتفنگ، پوزه بندزدن، مانع فعالیت شدن
snoutsدیکشنری انگلیسی به فارسیخربزه، پوزه، دهان، پوزه دراز جانور، لوله کتری و غیره، سر لوله اب، پوزه زدن به
پوزه گاولغتنامه دهخداپوزه گاو. [ زَ ] (اِخ ) پوزه گاه . قریه ای است در دوفرسنگی شمالی بندر ریگ در ناحیه ٔ حیات داود. رجوع به پوزه گاه شود.
پوزه زرچونلغتنامه دهخداپوزه زرچون . [ زَ زَ] (اِخ ) نام محلی کنار راه شیراز بجهرم میان جنگل واکبرآباد در صد و سی و سه هزار و پانصدگزی شیراز.
پوزه سنقریلغتنامه دهخداپوزه سنقری . [ زَ س ُ ق ُ ] (اِخ ) نام محلی در راه شیراز و اردکان میان شیراز و مسجد بردی در سه هزارگزی شیراز.
پوزه کوهلغتنامه دهخداپوزه کوه . [ زِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان چهار فرسخ بخش شهداد شهرستان کرمان ، واقع در 16 هزارگزی شمال باختری شهداد، سر راه مالرو شهداد بکرمان . دارای 15 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
دالپوزهلغتنامه دهخدادالپوزه .[ زَ / زِ ] (اِ) دالبزه . رجوع به دالبزه شود. (معنی ترکیبی کلمه را دال ، عقاب سیاه + پوز، گرداگرد دهان گفته اند، تناسب سیاه بودن پوز خطاف را). اما نتوان بتحقیق گفت که این وجه تسمیه را مبنای علمی باشد.
گکپوزهلغتنامه دهخداگکپوزه . [ گ َ زَ / زِ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در ساحل خلیج ازمید واقعدر قوجه ایلی به شهر امانتن ملحق است ، این قصبه مرکزقضاست و شامل 42 قریه میباشد. محصولات مهم آن : انگور، توتون ، سبزیجات و میوه است . (قا
بدپوزهلغتنامه دهخدابدپوزه . [ ب َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) که پوزه ٔ زشت دارد: شغال بدپوزه . (یادداشت مؤلف ).
اجزای بدن حیوانات: پوزهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی حیوانات: پوزه، خرطوم، منقار، نیش، چنگال، چنگ، پنجه، بادکش، باله برانشی، آبشُش سُم، کوهان، یال، بخولق ◄ اسب نافه، اشبل (اشپل)، عاج، شاخ، سیرابی، شیردان، کله، پاچه، آلایش، سنگدان سایرلغات مربوط بهحیوانات: نشخوار تپاله، پهن، پشگل آلتتناسلی یا وسیلۀ تولیدمثل جانوران:تخم