واگویلغتنامه دهخداواگوی . (اِمص مرکب ) مرادف بازگوی . بازگفتن حرف شنیده را که مردم با هم گویند. || باز دادن جواب از گنبد و حمام . (آنندراج ) : در این گلخن برآید از در و بام صدای کودک و واگوی حمام . زلالی (آنندراج ).|| در اصطلاح موسی
واویلغتنامه دهخداواوی . (ص نسبی ) منسوب به حرف واو. (ناظم الاطباء).- اجوف واوی . رجوع به اجوف و اقسام آن در این لغتنامه شود.
پویفرهنگ فارسی عمید۱. = پوییدن۲. پوینده (در ترکیب با کلمات دیگر): راهپوی، گرگپوی.۳. (اسم مصدر) پوییدن.⟨ پویپوی: ‹پویاپوی، پویهپوی› [قدیمی] دواندوان: ◻︎ نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پویپوی (فردوسی: ۱/۱۷۶ حاشیه).
پویه پویلغتنامه دهخداپویه پوی . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ، ق مرکب ) پوی پوی . شتاب شتاب . یعنی پوینده بطور پویه که رفتار مخصوص باسب است ، یا هاء آن بدل از الف باشد، پس در اصل پویاپوی باشد. (آنندراج ) : فکندی مرا در تک و پویه پو