پیرزهلغتنامه دهخداپیرزه . [ پ َ ی َزَ / زِ ] (اِ) چیزی که در لنگی و دستمالی گره بندند و از جایی بجایی برند. (آنندراج ) (برهان ). پدرزه . (شرفنامه ). چیزی که در ازاربند یا جامه گره بندند.
ریزه ریزهلغتنامه دهخداریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار
پیرزی فروشلغتنامه دهخداپیرزی فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) خرده فروش . (شعوری ). آنکه متاع و کالای فرومایه میفروشد. || (از پیرزه ئی ) صیدلانی . (مهذب الاسماء). صیدنانی . (مهذب الاسماء).
پیروزهلغتنامه دهخداپیروزه . [ زَ / زِ ] (اِ) فیروزه . فیروزج . سنگی معدنی گرانبها و آسمانی رنگ که انگشتری و زینت را بکاراست . جوهری باشد کانی ، فیروزه معرب آن است . (برهان ). جوهری است که معدن آن شهر نیشابورست بخراسان و به فیروزه که معرب آن است معروف است گویند