پیرولغتنامه دهخداپیرو. (اِ) گونه ای از سرو کوهی . و این نام در گرگان به این درخت دهند و نام آن در درفک و شیرکوه ، اَرَبس و اَربَز باشد و در دیلمان : اَبَرسک . و در نور و کجور: ریس . و در رودسر: اَرَس . و قدما آنرا سرو جبلی و عرعر و شیزی نام میداده اند. این درختچه طالب نواحی مرتفع و مرز فوقانی
پیرولغتنامه دهخداپیرو. (اِ) کیسه . (اوبهی ). چخماخ : زر ز پیرو سبک برون آوردداد درویش را و خوب آورد (کذا).بهرامی .
پیرولغتنامه دهخداپیرو. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 30هزارگزی باختر بافت و 2هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان . کوهستانی سردسیر. دارای 35 تن سکنه .
پیرولغتنامه دهخداپیرو. [ پ َ / پ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) تابع. پس رو. (مهذب الاسماء). مقتفی . مقتدی . مقلد. تبع. (منتهی الارب ). مأموم . شیعه . تالی . زامل . (منتهی الارب ). منساق . اثف .(منتهی الارب ) :</sp
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
رویۀ ریشهroot faceواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از رویۀ شیار که داخل ریشۀ اتصال قرار دارد متـ . پاشنه land
سبزبامgreen roof, living roof, eco-roofواژههای مصوب فرهنگستانبامی پوشیده از گیاهان که برای زیبایی و بهینهسازی مصرف انرژی طراحی میشود
پیروزلغتنامه دهخداپیروز. (اِخ ) پادشاه ایران پسر یزدگرد و نواده ٔ بهرام گور. رجوع به فیروز شود : ازین آگهی سوی پیروز رفت هیونی برافکند پیروز تفت .فردوسی .
پیروزحاللغتنامه دهخداپیروزحال . (ص مرکب ) با حالی قرین کامیابی و ظفر : چو پیروز بود آن نمونه ش بفال درین هم توان بود پیروزحال .نظامی .
پیروزبختیلغتنامه دهخداپیروزبختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیروزبخت : به پیروزبختی فروخواندم ز سختی برو جان برافشاندم . فردوسی .همه فال خسرو در آن پیش تخت به پیروزبختی برآورد بخت .نظامی .
پیروزگشتلغتنامه دهخداپیروزگشت . [ گ َ ] (مص مرکب مرخم ) گشتی مظفرانه . با گشتنی بپیروزی قرین . دارای گردشی قرین فتح و ظفر : بهر جا که روی آری از کوه و دشت بهی بادت از چرخ پیروزگشت .نظامی .
پیروانلغتنامه دهخداپیروان . [ پ َ / پ ِ رَ / رُ ] (اِ) ج ِ پیرو. تبع. ضبنه . وشیظ. (منتهی الارب ). اشیاع . تالیات . اتباع : درود ملک بر روان تو بادبر اصحاب و بر پیروان تو باد. <p class="autho
شِيعَةٍفرهنگ واژگان قرآنفرقه - مردمي که پيرو غير خود باشند ، و دنبال او به راه بيفتند يا جماعتي که يکديگر را بر امري ياري دهند ، و يا همه پيرو يک عقيده باشند
پیروزه چادرلغتنامه دهخداپیروزه چادر. [ زَ / زِ دَ / دُ ] (اِ مرکب ) کنایه از فلک باشد. (آنندراج ). کنایه از آسمان و فلک است . (برهان ).
پیروزه چرخلغتنامه دهخداپیروزه چرخ . [ زَ / زِ چ َ ] (اِ مرکب ) چرخی از فیروزه یا برنگ فیروزه . || کنایه از آسمان است .
پیروزلغتنامه دهخداپیروز. (اِخ ) پادشاه ایران پسر یزدگرد و نواده ٔ بهرام گور. رجوع به فیروز شود : ازین آگهی سوی پیروز رفت هیونی برافکند پیروز تفت .فردوسی .
پیروزحاللغتنامه دهخداپیروزحال . (ص مرکب ) با حالی قرین کامیابی و ظفر : چو پیروز بود آن نمونه ش بفال درین هم توان بود پیروزحال .نظامی .
پیروزبختیلغتنامه دهخداپیروزبختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیروزبخت : به پیروزبختی فروخواندم ز سختی برو جان برافشاندم . فردوسی .همه فال خسرو در آن پیش تخت به پیروزبختی برآورد بخت .نظامی .
سپیرولغتنامه دهخداسپیرو. [ س َ ] (اِ) بمعنی سپیرک است که جانوری باشد پردار و سرخ رنگ و بیشتر در حمامهای نمناک متکوّن میشود. (برهان ). و رجوع به سپیرک شود.
قلعه پیرولغتنامه دهخداقلعه پیرو. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 23هزارگزی جنوب فهلیان کنار رودخانه ٔ کنی . سکنه ٔ آن 50 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
بند پیروsubordinate clause, embedded clauseواژههای مصوب فرهنگستانبند وابسته به بند پایه در بندهای مرکب متـ . بند وابسته dependent clause
رشتۀ پیروlagging strandواژههای مصوب فرهنگستانرشتهای از دِنا که بهطور گسسته به دنبال همتاسازی رشتۀ پیشرو ساخته میشود
زاویۀ پیروcaster angle, casterواژههای مصوب فرهنگستانزاویۀ بین خط قائم محور چرخ و محوری که به چرخ فرمان میدهد