پیسیلغتنامه دهخداپیسی . (حامص ) منسوب به پیس ترکی به معنی بد. معامله ٔ سوء. رفتار سخت بد : ای آنکه صفات تو بودتابع ذات بر پیسی تو گواه ... است صفات . باقر کاشی .- پیسی بسر کسی آوردن ؛ یا پیسی بسر کسی درآورد
پیسیلغتنامه دهخداپیسی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به پیس . || (حامص ) پیس بودن . || (اِ) بیماریی که بر اثر آن لکه های سپید در بدن پدید آید و آن را خلنگ و ابلق و خالدار کند. برص . بهق . وضح . (منتهی الارب ) : ریشش رداء ثعلب ریزیده جای جای چون یوز گشته از ره پیسی ، نه
پیسیفرهنگ فارسی عمیدبیماری پوستی با لکههای سفید یا بیرنگ که قسمتهای اطراف لکهها پررنگ میشود؛ بَرَص.
پیسیفرهنگ فارسی عمیدبیچارگی و بینوایی.⟨ پیسی به سر کسی آوردن: [مجاز] او را رنج و عذاب دادن و رسوا و بیآبرو ساختن.⟨ به پیسی افتادن: [مجاز] بیچاره، بینوا، و بیآبرو شدن.
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
سامانة مهار پسرویhill holder, hill hold control, hill-start assist control, HHC, hill-start assist, HSA, hill-start controlواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با ترمزگیری خودکار به مدت چند ثانیه، از حرکت ناخواستة رو به عقب خودرو در سربالاییها جلوگیری میکند اختـ . س. م. پ. HAC
پیسیدیانلغتنامه دهخداپیسیدیان . (اِخ ) نام مردم ساکن پیسیدیه ، محلی در آسیای صغیر. (رجوع به مجلدات سه گانه ٔ ایران باستان شود).
پیسیارلغتنامه دهخداپیسیار. (اِ) بیسیار. سرشک . قاروره . تفسره . آب . دلیل . پیشیار : برروی پزشک زن میندیش چون گشت درست پیسیارت .
پیسیدیهلغتنامه دهخداپیسیدیه . [ دی َ ] (اِخ ) یکی از توابع آسیای صغیر واقع در شمال پمفیلیه و از شهرهای آن یکی انطاکیه است . و برای تمیز میان این انطاکیه و انطاکیه ٔ سوریه این را انطاکیه ٔ پیسیدیه گفتندی . (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به ایران باستان شود. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پیسیدیا، نام خ
پیسیدیانلغتنامه دهخداپیسیدیان . (اِخ ) نام مردم ساکن پیسیدیه ، محلی در آسیای صغیر. (رجوع به مجلدات سه گانه ٔ ایران باستان شود).
پیسیارلغتنامه دهخداپیسیار. (اِ) بیسیار. سرشک . قاروره . تفسره . آب . دلیل . پیشیار : برروی پزشک زن میندیش چون گشت درست پیسیارت .
پیسیدیهلغتنامه دهخداپیسیدیه . [ دی َ ] (اِخ ) یکی از توابع آسیای صغیر واقع در شمال پمفیلیه و از شهرهای آن یکی انطاکیه است . و برای تمیز میان این انطاکیه و انطاکیه ٔ سوریه این را انطاکیه ٔ پیسیدیه گفتندی . (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به ایران باستان شود. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پیسیدیا، نام خ
لک و پیسیلغتنامه دهخدالک و پیسی . [ ل َ ک ُ ] (ص نسبی مرکب ) دارای لک و پیس . مبهوق . که لک و پیس دارد.