پیغولغتنامه دهخداپیغو. [ پ َ ] (اِخ ) (ملک کمال الدین ) عوفی در لباب الالباب آرد: «الملک المعظم پیغو ملک . در نوبت ایالت او اهل مرغینان و کاشان با عیشی تن آسان بودند و او پادشاهی بود که هم قوت فضل داشت و هم فضل قوت ، آسمانی بر زمین و آفتابی در زین . اشعار او مدون است و دیوان شعر او با صغر حجم
پیغولغتنامه دهخداپیغو. [ پ َ ] (اِخ ) پیکو. نام ولایتی مشهور. (برهان ). نام قسمتی از ترکستان . || نام هرکه پادشاه ولایت پیغو شود. (برهان ). پیغو مصحف یبغوست چه صورت دیگر آن جبغو باشد و ی با ج بدل شود چون جغرات و یغورت و دجله و دیله و یبغو بمعنی پادشاه قسمتی از ترکستان است :</
پیغوفرهنگ فارسی عمیدپرندهای شکاری از تیرۀ باز با بالهای سفید، نوک سیاه و چشمهای قهوهای مایل به قرمز.
چغولغتنامه دهخداچغو. [ چ َ / چ ُ ] (اِ) مرغی است از جنس بوم . (فرهنگ اسدی ). نوعی از جغد باشد و آن مرغی است نحس و نامبارک . (برهان ). جنسی از جغد بود. (اوبهی ). جغد. (ناظم الاطباء). جغد. بوف . کوف . کُنگر. کوچ : اگر بازی اندر چغو
غیولغتنامه دهخداغیو. [ وْ ] (اِ) آواز و صدای بلند. (فرهنگ جهانگیری ). آواز و صدای بلند و رسا. (برهان قاطع). مخفف غریو است و غو نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). غیه . (برهان قاطع). خروش : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی و غیوی برزدم چون شیر بر روباه درغانی
غَولغتنامه دهخداغَو. [ غ َ وِن ْ ] (ع ص ) شتربچه ٔ ناگواردکرده ٔ تخمه زده . (منتهی الارب ). شتربچه ٔ از شیر بازگرفته که تخمه زند و اندرون وی فاسد شود بسبب شیرخواری ، یا آنکه از شیر منع شود و لاغر و نزدیک به مرگ گردد. (از اقرب الموارد). || گمراه و نومید. (منتهی الارب ): رجل غَو؛ مرد گمراه . (
غولغتنامه دهخداغو. [ غ َ / غ ِ ] (اِ) نعره کشیدن . (فرهنگ اسدی ). نعره . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ .فریاد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). صدای سخت بلندباشد مانند فریادی که بهادران در روز جنگ کنند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع). با «گف » کردی بمعنی تهد
پیغورلغتنامه دهخداپیغور. [ پ َ / پ ِ ] (اِ) دهان تنگ . (برهان ). || مرطبان کوچک و امثال آن . (برهان ). مرتبان کوچک .
پیغولهلغتنامه دهخداپیغوله . [ پ َ /پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیغله . بیغله . بیغوله . کنج و گوشه ٔ خانه . (برهان ). زاویه : پنج قلاشیم در پیغوله ای با حریفی کو رباب خوش زندچرخ مردم خوار گویی خصم م
پیغونلغتنامه دهخداپیغون . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) عهد و شرط. (برهان ). پیغان . || (ص ) هرزه . (شرفنامه ).
پیغونژادلغتنامه دهخداپیغونژاد. [ پ َ / پ ِ ن ِ ] (ص مرکب ) از نژاد پیغو. ملک و امیر قسمتی از ترکستان : گو گرد کش نیزه اندر نهادبر آن نره دیوان پیغو نژاد. دقیقی .دبیرش مر آن نامه را برگشادبخواندش بر
پیغویلغتنامه دهخداپیغوی . [ پ َ / پ ِ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پیغو (مصحف یبغو)، نام عمومی ملوک سرزمین پیغو (یبغو) که قسمتی است از ترکستان : همه ایرجی زاده ٔ پهلوی نه افراسیابی و نه پیغوی . دقیقی .ز
بیسرلغتنامه دهخدابیسر. [ س َ ] (اِ) پرنده ای است شکاری شبیه به پیغو که آن نیز جانوری است شکاری از جنس باشه . (برهان ). بیسره . مرغ شکاری شبیه به شکره و پیغو اما تیزتر از هر دو. (رشیدی ).
پیغورلغتنامه دهخداپیغور. [ پ َ / پ ِ ] (اِ) دهان تنگ . (برهان ). || مرطبان کوچک و امثال آن . (برهان ). مرتبان کوچک .
پیغولهلغتنامه دهخداپیغوله . [ پ َ /پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیغله . بیغله . بیغوله . کنج و گوشه ٔ خانه . (برهان ). زاویه : پنج قلاشیم در پیغوله ای با حریفی کو رباب خوش زندچرخ مردم خوار گویی خصم م
پیغونلغتنامه دهخداپیغون . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) عهد و شرط. (برهان ). پیغان . || (ص ) هرزه . (شرفنامه ).
پیغونژادلغتنامه دهخداپیغونژاد. [ پ َ / پ ِ ن ِ ] (ص مرکب ) از نژاد پیغو. ملک و امیر قسمتی از ترکستان : گو گرد کش نیزه اندر نهادبر آن نره دیوان پیغو نژاد. دقیقی .دبیرش مر آن نامه را برگشادبخواندش بر
پیغویلغتنامه دهخداپیغوی . [ پ َ / پ ِ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پیغو (مصحف یبغو)، نام عمومی ملوک سرزمین پیغو (یبغو) که قسمتی است از ترکستان : همه ایرجی زاده ٔ پهلوی نه افراسیابی و نه پیغوی . دقیقی .ز