پیوسته گردیدنلغتنامه دهخداپیوسته گردیدن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پیوسته شدن . تزیم . (از منتهی الارب ). متصل شدن . ملحق شدن : پسندیده تر آن است که میان ما دو دوست عهدی باشد و عقدی بدان
پوسته پوسته شدنلغتنامه دهخداپوسته پوسته شدن . [ ت َ ت َ / ت ِ ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) صورت پوستکها گرفتن . به ورقه های نازک مبدل شدن .
رگة پوستهپوستهcrustified veinواژههای مصوب فرهنگستانرگهای که کانیهای پُرکنندة آن بهصورت لایهلایه بر روی سنگ دیواره نهشته میشوند
ارتتاقلغتنامه دهخداارتتاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسته شدن زن یعنی رتقاء شدن او. || پیوسته شدن . (منتهی الارب ). پیوسته گردیدن هر چیزی .
یلمبو زدنلغتنامه دهخدایلمبو زدن . [ ی َ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) یلنبو زدن . بی کاری کاهلانه گشتن . رفتن و آمدن بی قصدی . بی قصد و نتیجه راه بسیار رفتن . ول گردیدن . بی کاری پیوسته گردیدن . (یادداشت مؤلف ).
تزیملغتنامه دهخداتزیم . [ ت َ زَی ْ ی ُ ] (ع مص )متفرق و پراکنده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پراکنده گردیدن خیل و شتران و جز اینها. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || متفرق شدن و سخت آگنده و با هم پیوسته گردیدن گوشت - از لغات اضداد است - (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ا
مقیملغتنامه دهخدامقیم . [ م ُ ] (ع ص ) آن که در جایی آرام کند و دوام ورزد و آن را وطن کند و باشنده و متوطن و ساکن و قرارگرفته . (ناظم الاطباء). اقامت کننده . قاطن . ساکن . جای گرفته . جای گیر در جایی . ثاوی . مقابل مسافر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرا بی روی تو
پیوستهلغتنامه دهخداپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متصل . ملصق . بهم بسته . بلافصل . بی فاصله ٔ مکانی . پیوندکرده شده . موصول . مرصوص . مربوط. ملتصق . بیکدیگر دوسیده . ملحق . لاحق . ملحق شده :</span
پیوستهcoherent 1واژههای مصوب فرهنگستان[زبانشناسی] دارای پیوستگی [زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی الحاقی که در آن قطعات همسان گیاه بهطور سطحی به یکدیگر متصلاند و بهسادگی از هم جدا میشوند
پیوستهدیکشنری فارسی به انگلیسیalways, ceaseless, ceaselessly, connected, constant, continual, continuous, continuously, endless, ever, nonstop, incessant, round-the-clock, jointly, steady, perpetual, solid, steadily
درهم پیوستهلغتنامه دهخدادرهم پیوسته . [ دَ هََ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آمیخته وسرشته و ممزوج شده . (ناظم الاطباء). مُلَساس . مُلَملَم . مَلموم . (منتهی الارب ). || حصیربافی شده . (ناظم الاطباء).
پیوستهلغتنامه دهخداپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متصل . ملصق . بهم بسته . بلافصل . بی فاصله ٔ مکانی . پیوندکرده شده . موصول . مرصوص . مربوط. ملتصق . بیکدیگر دوسیده . ملحق . لاحق . ملحق شده :</span
ناپیوستهلغتنامه دهخداناپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نپیوسته . پیوسته نشده . منفصل . جدا. || نامنتظم . گسسته . پراکنده .