چهلغتنامه دهخداچه . [ چ َ / چ ِ ] (پسوند تصغیر) به فتح اول و عدم ظهور هاء در فارسی علامت تصغیر است . (در پهلوی ایچک ، ایچه ، ایزه ، ایزک ، ایجک ، ایژک نشانه ٔ تصغیر است ). (حواشی برهان قاطع چ معین ). چون در آخر کلمه درآورند افاده ٔ تصغیر کند مانند باغچه و ط
چهلغتنامه دهخداچه . [ چ َه ْ ] (اِ) مخفف چاه است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : موکشان برلب چه آرد زودنیز نه بان کند نه ویل و نه وای . خسروی .هر بزرگی که سر از طاعت تو بازکشیدسرنگون گشت ز منظر به چه سیصد باز. <p c
چهلغتنامه دهخداچه . [ چ ِ ] (حرف ربط) برای تعلیل آمده است . (ازبرهان ) (از آنندراج ). زیرا. (ناظم الاطباء). به علت اینکه و برای اینکه . (فرهنگ نظام ). ایرا که ، زیرا که ، که از آنکه . برای آنکه . زیرا به علت آنکه . (یادداشت مؤلف ). در صورتی حرف ربط بشمار آید که دو جمله رابهم پیوند دهد و آن
چهفرهنگ فارسی عمید۱. چه چیز؟.۲. (قید) چگونه؛ از کجا.۳. (صفت) کدام.۴. (صفت) برای ابراز شگفتی و تعجب به کار میرود: چه عجب!، چه بد!.۵. (حرف ربط، قید) زیرا؛ به علت آنکه.۶. (قید) [قدیمی] چرا؟؛ به چه دلیل؟.
چهفرهنگ فارسی عمیدکوچک (در ترکیب با کلمات دیگر): آلوچه، بازارچه، باغچه، بیلچه، تیمچه، خوانچه، دریاچه، دریچه، دولابچه، دیگچه، سراچه، کمانچه، کوچه، مورچه. Δ در بعضی کلمات تبدیل به جیم میشود: سرخجه یا سرخیجه؛ کلیجه؛ شگیجه.
مقطع نوع AA-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن مقاومتویژة الکتریکی با عمق افزایش مییابد
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
سِنج پاییpedal cymbal, hi-hat cymbal, choke cymbal, hi-hats, Charleston cymbalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سِنج که دو صفحۀ آن روبهروی هم و بر روی یک پایۀ عمودی قرار میگیرند و با فشار آوردن بر روی پایی (pedal) به هم کوبیده میشوند
چهاروجهی چهارگوشهای، چهاروجهی چهارگوشtetragonal tetrahedronواژههای مصوب فرهنگستان← دوگوِهای چهارگوشهای
چهاربتی چهلغتنامه دهخداچهاربتی چه . [ چ َ ب َ چ َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به طایفه ٔ اورک شود.
چه چه زدنلغتنامه دهخداچه چه زدن . [ چ َه ْ چ َه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) خواندن بلبل . خواندن بلبل و قناری و سایر پرندگان خوش آواز. آواز برآوردن بلبل . نشید برکشیدن . || سخت خوب خواندن مغنی آواز را. سخت خوش خواندن . غلطاندن آواز در گلو. (یادداشت مؤلف ). تحریر. به خوبی تحریر دادن با صدای صاف و رسا.<br
چهارباغلغتنامه دهخداچهارباغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) نام آهنگی در موسیقی . چهارپاره . رجوع به ذیل کلمه ٔ آهنگ شود.
چهارخصملغتنامه دهخداچهارخصم . [ چ َ / چ ِ خ َ ] (اِ مرکب ) چهاردشمن . چهارضد. || مجازاً چهارعنصر. رجوع به چارخصم شود.
چهارخلطلغتنامه دهخداچهارخلط. [ چ َ / چ ِ خ ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح پزشکان قدیم ،بلغم و خون و سودا و صفراست . رجوع به چارخلط شود.
چه خاکلغتنامه دهخداچه خاک . [ چ َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً قبر. گور : برکشید آن غریق را بشتاب در چه خاک بردش از چه آب .نظامی .
چهارآشکوبهلغتنامه دهخداچهارآشکوبه . [ چ َ / چ ِ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) ساختمانی که چهار طبقه داشته باشد. چهار مرتبه . چهار آشیانه .
دامچهلغتنامه دهخدادامچه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بنارویه بخش جویم شهرستان لار. واقع در 15هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنه ٔ کوه دامچه . گرمسیر و مالاریائی و دارای 378 تن سکنه است . آب آن از چشمه و چاه است و محصول آن
دانچهلغتنامه دهخدادانچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) از «دان »دانه ، حب و «چه » علامت تصغیر به معنی دانه ٔ کوچک . دان خرد.
دانشمندچهلغتنامه دهخدادانشمندچه . [ ن ِ م َ چ ِ ] (اِخ ) بیست وهفتمین از خاندان چنگیزی به ماوراءالنهر از اولوس اوگتای .(747 - 749 هَ . ق .). امیر قزغن او را والی ساخته بود. و نیز رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج <span class=
دپوچهلغتنامه دهخدادپوچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ) زلو. علق . (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف دیوچه است . رجوع به دیوچه شود.
دختربچهلغتنامه دهخدادختربچه . [ دُ ت َ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) دختر کوچک . دختری که بیش از هفت هشت سال نداشته باشد. دختر هفت هشت ساله . صبیة. || خردسال بچه ای که دختر باشد.