کافللغتنامه دهخداکافل . [ ف ِ ] (ع ص ) عائل . پذیرفتار. پذیرنده . پذیرنده ٔ تعهد و تیمار کسی و آنکه چیزی نخورد و پیاپی روزه دارد و روزه ها را بهم متصل سازد و آنکه با خودپیمان بندد که در روزه سخن نگوید و حرفی بر زبان نیاورد. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قافللغتنامه دهخداقافل . [ ف ِ ] (ع ص ) بازگردنده از سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنکه دست او خشک شده باشد. (مهذب الاسماء). مرد خشک دست . (منتهی الارب ). || پوست خشک . خشک پوست . (منتهی الارب ).
کوفللغتنامه دهخداکوفل . [ ف َ ] (اِ) ابوهلال آرد: گویند قفل ، فارسی معرب است و اصل آن کوفل است . و به عقیده ٔ ما قفل عربی است از «قفل الشی » اذا یبس . (از المعرب جوالیقی ص 276).
کافلولغتنامه دهخداکافلو. (اِ) مرغی است . (شعوری ج 2 ص 256). || شخص بزرگ . || پیراهن . (شعوری ج 2 ص 256).
کافلهلغتنامه دهخداکافله . [ ف ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث کافل : به مجدالدوله و مادرش که کافله ٔ ملک بود نامه ای بنوشت و قزوین به اقطاع خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 384). رجوع به کافل شود.
کفللغتنامه دهخداکفل . [ ک ُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کافل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ کفیل . (ناظم الاطباء) رجوع به مفردهای کلمه شود.
کفلاءلغتنامه دهخداکفلاء. [ ک ُ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کفیل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پذیرفتاران . کفیلان : گفت دوازده نقیب را اختیار کنید که کفلاء قوم باشند. (ابوالفتوح رازی ). و چون بعضی از ارباب خراج به حصه ٔ مال خود بسبب عجز یا غیر آن خلل در می
کافلولغتنامه دهخداکافلو. (اِ) مرغی است . (شعوری ج 2 ص 256). || شخص بزرگ . || پیراهن . (شعوری ج 2 ص 256).
کافلهلغتنامه دهخداکافله . [ ف ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث کافل : به مجدالدوله و مادرش که کافله ٔ ملک بود نامه ای بنوشت و قزوین به اقطاع خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 384). رجوع به کافل شود.
مکافللغتنامه دهخدامکافل . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) همسایه و هم پیمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). همسایه ٔ هم پیمان . (از اقرب الموارد). || عهد نماینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).