کالوسکلغتنامه دهخداکالوسک . (اِ) باقلا را گویند. (برهان ) (شعوری ج 2 ورق 248). به فارسی باقلی است . (فهرست مخزن الادویه ). فول . باقالی . باقلی .
کلاسیکلغتنامه دهخداکلاسیک . [ کْلا / ک ِ ] (فرانسوی ، ص ) آنچه در کلاسها بکار رود. کلاسی . درسی ، کتاب کلاسیک . (فرهنگ فارسی معین ). || آنچه مربوط بدوره ٔ یونان و روم قدیم یا مؤلفان بزرگ قرن 17 میلادی است : زبانهای کلاسیک ، تئ
کلاشکلغتنامه دهخداکلاشک . [ ک َ ش َ ] (اِ) بمعنی کلاسنگ است که فلاخن باشد. (برهان ). فلاخن . (ناظم الاطباء). مصحف کلاسنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
کلاسيکيدیکشنری عربی به فارسیمطابق بهترين نمونه , ادبيات باستاني يونان و روم , باستاني , مربوط به نويسندگان قديم لا تين ويونان , رده اي , کلا سيک
کلاسیکفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آثار متعلق به مکتب کلاسیسم: نمایشنامهٴ کلاسیک.۲. ویژگی آثار ادبی و هنری دورانهای گذشته: ادبیات کلاسیک.۳. ویژگی هر آن چه به مدرسه و دانشگاه مربوط است؛ درسی.
باقلافرهنگ فارسی عمیددانهای خوراکی و کمی بزرگتر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد؛ باقلی، کوسک؛ کالوسک.⟨ باقلای مصری: (زیستشناسی) = ترمس
باقلالغتنامه دهخداباقلا. [ق ِ ] (اِ) باقلاء. باقلی (در تداول عامه ). از بقولات معروف است . مأخوذ از تازی ، گیاهی از طایفه ٔ بقلیه که دانه های آن مانند لوبیادر غلاف میباشد و باسمر و کالوسک و کوسک و فول نیز گویند. (ناظم الاطباء). در تقسیم بندی گیاهی جزء پروانه واران است پروانه واران به چهار دست
باقلیلغتنامه دهخداباقلی . [ ق ِل ْ لی ] (اِ) باقلا. باقلاء. باقلاة. دانه ای از طایفه ٔ بقلیه که مأکول است و بلغت شام آن را فول هم میگویند. (ناظم الاطباء). از جمع حبوب است و گل او را صفت کرده اند. و بتشدید لام هم آمده است . (شرفنامه ٔ منیری ). غله ای باشد که در آش ها کنند و بعربی باقلاء گویند