قیصریهلغتنامه دهخداقیصریه . [ ق َ ص َ ری ی َ ] (معرب ، ص نسبی ، اِ) دراهمی است منسوب به قیصر روم . رجوع به النقود العربیة ص 152 شود.
قیصریهلغتنامه دهخداقیصریه . [ ق َ ص َ ری ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آلان براغوش بخش آلان براغوش شهرستان سراب ، سکنه ٔ آن 1141 تن . آب آن از رودخانه ٔ چای . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت ، گله داری ، کارگری و صنایع دستی زنان آنجا فرش بافی است .راه مالرو دا
قیصریهلغتنامه دهخداقیصریه . [ ق َ ص َ ری ی َ ] (اِخ ) نام محلی است در اصفهان .- امثال :برای یک دستمال قیصریه را آتش میزند .
قیصریهلغتنامه دهخداقیصریه . [ ق َ ص َ ری ی َ / ی ِ ] (اِ) راسته بازار بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : اهل تبریز حسب الفرمان شاه جهان شهر را آذین بسته قیصریه و بازارها را چون نوعروسان حجله ٔ نشاط آراستند. (فرهنگ فارسی معین از عالم آرا ص <spa
ذراع مکسرهلغتنامه دهخداذراع مکسره . [ ذِ ع ِ م ُ ک َس ْ س َ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاحی حفاران را است ) و مثال آن : ده ذراع طول در دو ذراع عرض در پنج ذراع عمق صد ذراع مکسره شود.
یکسرهلغتنامه دهخدایکسره . [ ی َ / ی ِ س َ رَ / رِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مجرد. تنها. منفرد و بدون همسر. (ناظم الاطباء). || تنها برای یک سر. برای رفتن تنها بی بازگشت . مقابل دوسره . (یادداشت مؤلف ). || کاملاً. بالمره . (یادداشت
مکسرهلغتنامه دهخدامکسره . [ م ُ ک َس ْ س َ رَ ] (ع ص ) تأنیت مکسر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مکسر شود. || ذراع مکسره ؛ ذراعی در ذراعی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
یکسرهفرهنگ فارسی عمید۱. بلیتی که برای یک مسیر رفت یا برگشت باشد؛ یکطرفه.۲. (قید) کاملاً؛ بهطور کلی: ◻︎ یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر / یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری (منوچهری: ۱۱۴).۳. (قید) همه؛ همگی؛ سراسر: آن طرف خیابان را یکسره گلکاری کرده بودند.۴. (قید) [عامیانه] بدون توقف؛ بیوقفه: یکسره حرف می
برش یکسرهclear cuttingواژههای مصوب فرهنگستانبرداشت همزمان تمامی درختان جنگلی در یک ناحیه برای جنگلکاری یا به منظورهای دیگر