کشمانلغتنامه دهخداکشمان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) زمین کشت زراعت کرده شده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). در حاشیه ٔ برهان آمده است : این کلمه مخفف کشتمان است مرکب از کشت (کاشتن ) + مان (پسوند اتصاف ) کشتمند : از حبوبات در همه کشمان نیست چندانکه درکشند بفخ . <p cl
کشمانفرهنگ فارسی عمید۱. زمینهای پیرامون ده که در آنها زراعت کنند.۲. آیش یا گردش زراعتی که هر سال محصول دیگری غیر از محصول سال قبل بکارند.
کشمگانلغتنامه دهخداکشمگان . [ ک َ م َ ] (اِخ ) نام پسر سپهسالار ایران فرخ زاد است : کنون کشمگان پور آن نیکخواه بر ما بیامد بدین رزمگاه .فردوسی .
کَشیمیانPodicipeddidaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ کَشیمسانان که شناگر و شیرجهزن هستند با منقار نوکتیز و گردن متوسط تا بلند و سر کوچک
کاسمان کلالغتنامه دهخداکاسمان کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مشهد گنج افروز. بخش مرکزی شهرستان بابل ، در 12هزارگزی جنوب بابل . دشت و معتدل مرطوب و مالاریائی و دارای 180تن سکنه است . آب از سجادرود دارد. محصول آن برنج وپنبه و غلات
کشتمندفرهنگ فارسی عمید۱. کشتزار؛ کشتمان؛ کشمان؛ زمین زراعتی: ◻︎ دو منزل زمین تا لب هیرمند / بُد آب خوش و بیشه و کشتمند (اسدی: ۱۹۲).۲. محصول.۳. صاحب کشت؛ کشاورز: ◻︎ چو جایی بپوشد زمین را ملخ / برد سبزی کشتمندان به شخ (فردوسی: ۶/۶۱۰).