کشیلغتنامه دهخداکشی ٔ. [ ک َ ] (ع ص ) گوشت بریان کرده . || سیرشکم از طعام . پرشکم از طعام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیر مقابل گرسنه . بسیار خوراک خورده .
کشیلغتنامه دهخداکشی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کش که قریه ای است در سه فرسخی جرجان بالای کوه . (از انساب سمعانی ). || منسوب به کش که قریه ای است نزدیک سمرقند. (الانساب ). || منسوب به شهر کش یا سبز به ماوراءالنهر. رجوع به کش شود. || ماهروی اهل شهرکش : سرای تو پر
کشیلغتنامه دهخداکشی . [ ک َ ] (اِخ )دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس . واقع در صد هزارگزی شمال باختری بندرعباس ، سر راه فرعی لار به بندرعباس . با 103تن سکنه . مزرعه ٔ گرمون جزء این دهکده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
کشیلغتنامه دهخداکشی . [ ک َ شی / شی ی ] (اِخ ) ترک کشی ایلاقی . از شاعران متقدم است . رجوع به ایلاقی شود.
کشیک کشیدنلغتنامه دهخداکشیک کشیدن . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نوبت داری کردن . پاسداری کردن . قراولی دادن . کشیک دادن . (یادداشت مؤلف ). || منتظر بودن . مترصد بودن . (یادداشت مؤلف ). کمین ساختن . گوش داشتن .
کشیبلغتنامه دهخداکشیب . [ ک َ ] (اِخ ) نام کوهی است . (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان یاقوت شود.
کشیتلغتنامه دهخداکشیت . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی است مرکز دهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 117 هزارگزی جنوب شهداد سر راه مالروی گوک به بم با 350تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن مالروست . بدانجا یک پاسگاه نگهبانی و یک
کشی کردنلغتنامه دهخداکشی کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غَنج . شَمر. (تاج المصادر بیهقی ). ناز کردن در رفتار.
کشی کنانلغتنامه دهخداکشی کنان . [ ک َ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) خرامان . چمان . خرامان در رفتار : طاوس میان باغ دمان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و بالش چو برگ نی . منوچهری .رجوع به کش و کشی شود.
کشیبلغتنامه دهخداکشیب . [ ک َ ] (اِخ ) نام کوهی است . (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان یاقوت شود.
کشیده بالالغتنامه دهخداکشیده بالا. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) درازبالا. درازقد. طویل القامه . (ناظم الاطباء). درازقامت . (آنندراج ). بلندقد. (یادداشت مؤلف ). ممشوق . (حبیش تفلیسی ). رشیق . آخته بالا. رساقامت . رجوع به ترکیبات
دامکشیلغتنامه دهخدادامکشی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل دام کش . گستردن دام . نهادن دام . || بازی دادن . || خلاص کردن از دام . برداشتن دام . برچیدن دام و آزاد کردن در دام افتاده . || یاری دادن . رفع گرفتاری کردن . مقابل دامن کشیدن که ترک یاری دادن و ترک یار گفتن هنگام گرفتاری اوست <span class="hl"
دامنکشیلغتنامه دهخدادامنکشی . [ م َ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل دامنکش . رفتن بناز و تکبر. خرامش بناز. || ترک . اعراض . روگردانی : یار مساعد بگه ناخوشی دام کشی کرد نه دامنکشی . نظامی .|| تواضع. فروتنی . خضوع .
دردکشیلغتنامه دهخدادردکشی . [ دُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل دردکش . دردکش بودن . دردآشامی . دردی خواری : در شأن من به دردکشی ظن بد مبرکآلوده گشت خرقه ولی پاکدامنم .حافظ.
دردی کشیلغتنامه دهخدادردی کشی . [ دُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل دردی کش . دردآشامی . دردنوشی . شراب خوارگی : پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد.حافظ.
دزکشیلغتنامه دهخدادزکشی . [ دُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) به معنای دزکاری است . (از لغت محلی شوشتر - خطی ). رجوع به دزکاری شود.