کمیتلغتنامه دهخداکمیت . [ ک ُ م َ / م ِ ] (ع اِ) اسب نیک سرخ فش و دم سیاه ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، کُمت ، کماتی (کزرابی ) مثله شذوذاً. سیبویه گفت : از خلیل در باره ٔ کمیت سوال کردم . خلیل گفت : این کلمه بدان جهت مصغر شده است که نه سیاه خالص و نه س
کمیتلغتنامه دهخداکمیت . [ ک َم ْ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) چندی . (غیاث ) (آنندراج ). چندی . کمیة. (فرهنگ فارسی معین ). چندی . مقابل کیفیت ؛ چونی ، چگونگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) مقدار چیزی که سنجیده شود یا پیموده شود یا شمرده شود. (غیاث ) (آنندراج ). مقدار. اندازه . تعداد.
کمیتلغتنامه دهخداکمیت . [ ک ُ م َ ] (اِخ ) ابن زید الاسدی (60 - 126 هَ .ق .) نام شاعری بوده از عرب . (برهان ) (از آنندراج ). شاعری از عرب و ابوسعید سکری و اصمعی و ابن السکیت و غیرهم اشعار او را گرد آورده اند. از شعرای مولدین
مزایدة قیمتنخست،حراج قیمتنخستfirst price sealed-bid auctionواژههای مصوب فرهنگستانحراج پاکتبستهای که در آن پیشنهاددهندة بالاترین قیمت، برندة حراج است
کمپتلغتنامه دهخداکمپت . [ ک ُ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) خوشاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمپوت شود.
کمتلغتنامه دهخداکمت . [ ک َ ] (ع مص ) پوشیدن خشم را. (از آنندراج ): کمت الغیظ کمتاً؛ پوشید خشم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کمیت گردیدن اسب . (ناظم الاطباء) (آنندراج ): کمت الفرس کمتا و کَمتَة و کَماتَة؛ کمیت گردید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ، اِ) ج ِ کمیت . (منتهی
کمدلغتنامه دهخداکمد. [ ک َ م ِ ] (ع ص ) سخت اندوهگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه دل وی از اندوه سخت و نهانی بیمار باشد. کامد. کمید. (از اقرب الموارد).
کمدلغتنامه دهخداکمد. [ ک َ / ک َ م َ ] (ع اِ) اندوه سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندوهی صعب . حزن شدید. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). || اندوه نهانی . (آنندراج )(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حزن مکتوم . (اقرب الموارد) (یاد
کمیتکلغتنامه دهخداکمیتک . [ ک ُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چادگان است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 1106 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کمیتهلغتنامه دهخداکمیته . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از بخش ساردوئیه است که در شهرستان جیرفت واقع است و 640 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کمیتهلغتنامه دهخداکمیته . [ ک ُت ِ ] (فرانسوی ، اِ) اجتماع اعضاء انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت می گیرد. (از لاروس ).
کمیتةلغتنامه دهخداکمیتة. [ک َ ت َ ] (ع اِ) اصل چیزی : یقال اخذ بکمیتته ؛ ای اصله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کمیتیلغتنامه دهخداکمیتی . [ ک َم ْ می ی َ ] (حامص ) دارای کمیت بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : کمیتی و مانندگی یکی است به عرضی . (دانشنامه از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمیت شود.
معادلۀ برآوردestimating equationواژههای مصوب فرهنگستانمعادلهای شامل کمیتهای مشاهدهشده و یک کمیت مجهول که میزان این کمیت مجهول را برآورد میکند
دترمینانdeterminant 1واژههای مصوب فرهنگستانآرایهای مربعشکل از کمیتها که نشاندهندۀ ترکیب معینی از حاصلضرب این کمیتها باشد
کمیتکلغتنامه دهخداکمیتک . [ ک ُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چادگان است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 1106 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کمیتهلغتنامه دهخداکمیته . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از بخش ساردوئیه است که در شهرستان جیرفت واقع است و 640 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کمیتهلغتنامه دهخداکمیته . [ ک ُت ِ ] (فرانسوی ، اِ) اجتماع اعضاء انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت می گیرد. (از لاروس ).
کمیتةلغتنامه دهخداکمیتة. [ک َ ت َ ] (ع اِ) اصل چیزی : یقال اخذ بکمیتته ؛ ای اصله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کمیتیلغتنامه دهخداکمیتی . [ ک َم ْ می ی َ ] (حامص ) دارای کمیت بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : کمیتی و مانندگی یکی است به عرضی . (دانشنامه از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمیت شود.
حاکمیتلغتنامه دهخداحاکمیت .[ ک ِ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حاکمی . عمل حاکم .- حق حاکمیت ملی ؛ حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است ، و به موجب آن باید ملتها بر سرنوشت خود مسلط باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد.
تکمیتلغتنامه دهخداتکمیت . [ ت َ ] (ع مص ) کمیت گردانیدن اسب را به صنعت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). کمیت شدن اسب و خمر وجز آن به صنعت . (از اقرب الموارد). || پنهان داشتن خشم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برنگ تمر رنگ کردن جامه را و آن رنگ قرمز است که به سیا
تلخ کمیتلغتنامه دهخداتلخ کمیت . [ ت َ ک ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کمیتی که رنگش مایل به سیاهی باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ابوالکمیتلغتنامه دهخداابوالکمیت . [ اَ بُل ْ ک ُ م َ ] (اِخ ) الصقیل العقیلی . یکی از فصحای عرب است . (ابن الندیم ).