کنندگیلغتنامه دهخداکنندگی . [ ک ُ ن َن ْ دَ/ دِ ] (حامص ) حالت و کیفیت کننده . فاعلیت . (فرهنگ فارسی معین ) : و اما کننده ، نه علتی وی از بهر کنندگی است . (دانشنامه از فرهنگ فارسی ایضاً).
خسته کنندگیلغتنامه دهخداخسته کنندگی . [ خ َ ت َ / ت ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت خسته کردن . واماندگی . درماندگی . در تعب افتادگی . (یادداشت مؤلف ).
خسته کنندگیلغتنامه دهخداخسته کنندگی . [ خ َ ت َ / ت ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت خسته کردن . واماندگی . درماندگی . در تعب افتادگی . (یادداشت مؤلف ).
مقومیفرهنگ فارسی معین(مُ قَ وِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - راست کنندگی ، قایم کنندگی . 2 - قیمت کنندگی ، ارزیابی . 3 - تقویم نویسی .
شیرینکنندۀ مصنوعیartificial sweetener, high-intensity sweetenerواژههای مصوب فرهنگستانترکیب شیرینکنندۀ غیرمغذی ساختگی (synthetic) با قدرت شیرینکنندگی بسیار
رنگدانۀ سدکنندهbarrier pigmentواژههای مصوب فرهنگستانرنگدانهای به شکل پرک که برای افزایش قدرت حفاظتکنندگی آسترهای سدکننده به کار میرود
خسته کنندگیلغتنامه دهخداخسته کنندگی . [ خ َ ت َ / ت ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت خسته کردن . واماندگی . درماندگی . در تعب افتادگی . (یادداشت مؤلف ).
شکنندگیلغتنامه دهخداشکنندگی . [ ش ِ ک َ ن َن ْ دَ /دِ ] (حامص ) تردی . قابلیت شکسته شدن داشتن . (یادداشت مؤلف ). || قابلیت شکستن و خرد کردن داشتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شکستن و شکننده شود.
اثر همترازکنندگیlevelling effectواژههای مصوب فرهنگستانتأثیر حلاّلی که قدرت اسیدهایی با اسیدینگی متفاوت را یکسان مینمایاند
توان تعلیقکنندگیsuspending powerواژههای مصوب فرهنگستاندر محلولهای دارای عامل سطحفعال، اثربخشی برخی مواد مشخص که به تعلیق ذرات نامحلول در حلاّل منجر میشود