کنکورلغتنامه دهخداکنکور. [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) مسابقه (مخصوصاً برای ورود به دانشگاه یا مؤسسه ای دیگر). (فرهنگ فارسی معین ).
کنکورفرهنگ فارسی عمیدجلسۀ آزمون کتبی که داوطلبان برای ورود به دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی در آن شرکت میکنند.
قصر کنکورلغتنامه دهخداقصر کنکور. [ ق َ رِ ک َ ک ِ وَ ] (اِخ ) شهرکی است میان همدان و کرمانشاه ، و کسانی که در آن به حدیث مشغول بوده اند به قصری معروفند. (معجم البلدان ). و رجوع به قصراللصوص و کنگاور شود.
کنکرلغتنامه دهخداکنکر. [ ک ِ ک ِ ](اِخ ) لقب ابوخالد وردان کابلی . رجوع به ابوخالد کابلی در همین لغت نامه و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 90 شود.
قصر کنکورلغتنامه دهخداقصر کنکور. [ ق َ رِ ک َ ک ِ وَ ] (اِخ ) شهرکی است میان همدان و کرمانشاه ، و کسانی که در آن به حدیث مشغول بوده اند به قصری معروفند. (معجم البلدان ). و رجوع به قصراللصوص و کنگاور شود.
امتحانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود حان شفاهی، امتحان کتبی، آزمایش، مصاحبه، آزمون، کنکور، کویز، آزمونه، المپیاد
ورودیلغتنامه دهخداورودی . [ وُ ] (ص نسبی ) منسوب به ورود.- در ورودی ؛ دری که از آن به جایی وارد میشوند. در برابر در خروجی . || آنچه مربوط به ورود و دخول کسان در جایی باشد.- امتحانات ورودی ؛ کنکور.
مسابقهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور ۲. پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، همچشمی ۳. پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن ۴. تاختن ۵. جنگیدن
قصر کنکورلغتنامه دهخداقصر کنکور. [ ق َ رِ ک َ ک ِ وَ ] (اِخ ) شهرکی است میان همدان و کرمانشاه ، و کسانی که در آن به حدیث مشغول بوده اند به قصری معروفند. (معجم البلدان ). و رجوع به قصراللصوص و کنگاور شود.