کهینلغتنامه دهخداکهین . [ ک ِ ] (اِ) سیب صحرایی را گویند که به عربی زعرور و ذوثلثةحبات خوانند به سبب آنکه دانه ٔ آن سه پهلو می باشد. (برهان ) (آنندراج ). سیب صحرایی که آن را نقل خواجو و میوه ٔ خرس و «کیل » و «کیلک » نیز خوانند وبه تازی تفاح بری و ذوثلاث حبات و به یونانی زعرور نامند. (فرهنگ رش
کهینلغتنامه دهخداکهین . [ ک ِ ] (ص تفضیلی ) کوچکتر. اصغر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچکتر. (فرهنگ فارسی معین ) : نگین بدخشی بر انگشتری ز کمتر به کمتر خرد مشتری وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید به چشم کهین . ابوشکور (از
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِ) قنات ، و امروز نیز در کرمان به همین معنی متداول است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنچه ... در چاخویی پیدا می کرده اند ایثار می نموده اند... ناگهان کهن فرودآمده و ایشان در آن زیر مانده اند. (مزارات کرمان ص <span class="hl" dir="l
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنامان است که در شهرستان رفسنجان واقع است و 111 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهبنان است که در بخش راور شهرستان کرمان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهینهلغتنامه دهخداکهینه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ص تفضیلی ) کهتر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 454). کهتر باشد از هرچه خواهی گیر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). کهتر. (صحاح الفرس ). کوچکتر. (فرهنگ فارسی معین ). کهین . (ناظم الاطباء). |
کهینهلغتنامه دهخداکهینه .[ ک ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) کهنه . دیرین . قدیم : چه آویزی در این چون می ندانی که دینه ست این مدینه یا کهینه .ناصرخسرو.
جهان کهینلغتنامه دهخداجهان کهین . [ ج َ ن ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشاره به آدم صفی علیه السلام است . || انسان . بشر. عالم صغیر . (برهان ):پس بصورت عالم اصغر تویی پس بمعنی عالم اکبر تویی .مولوی .
کهین آبادلغتنامه دهخداکهین آباد. [ ] (اِخ ) قریه ای است دوفرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
کهین آبادلغتنامه دهخداکهین آباد. [ ] (اِخ ) قریه ای است دوفرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
کهینهلغتنامه دهخداکهینه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ص تفضیلی ) کهتر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 454). کهتر باشد از هرچه خواهی گیر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). کهتر. (صحاح الفرس ). کوچکتر. (فرهنگ فارسی معین ). کهین . (ناظم الاطباء). |
کهینهلغتنامه دهخداکهینه .[ ک ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) کهنه . دیرین . قدیم : چه آویزی در این چون می ندانی که دینه ست این مدینه یا کهینه .ناصرخسرو.
جهان کهینلغتنامه دهخداجهان کهین . [ ج َ ن ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشاره به آدم صفی علیه السلام است . || انسان . بشر. عالم صغیر . (برهان ):پس بصورت عالم اصغر تویی پس بمعنی عالم اکبر تویی .مولوی .
چین کهینparasitic fold, subsidiary foldواژههای مصوب فرهنگستانچینی با طولِموج کوتاه و دامنة کم که معمولاً بهصورت سامانهای بر روی چینهایی با طولِموج بزرگتر قرار میگیرد؛ نیمرخ این چینها در یالهای چینهای بزرگتر عموماً به شکل S و Z نامتقارن و در گسترة لولای آنها به شکل M هستند