کو کوفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) = فاخته۲. آواز فاخته: ◻︎ آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو / بر درگهِ او شهان نهادندی رو ـ دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای / بنشسته همیگفت که کوکو کوکو (خیام: ۱۰۲).
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
کوت کوتیلغتنامه دهخداکوت کوتی . (اِ) در شهسوار و رامسر به ولیک گویند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زال زالک و ولیک شود.
کورش کوچکلغتنامه دهخداکورش کوچک . [ رُ ش ِ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) کورش صغیر. پسرداریوش دوم و پروشات و برادر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی است . کورش کوچک فرمانروایی لیدیه را داشت اما بر برادر خویش بشورید و قصد جان او را کرد و اردشیر فرمان به قتل او داد، لیکن به شفاعت مادر
کورمال کورماللغتنامه دهخداکورمال کورمال . (ق مرکب ) در تداول عامه ، بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی حرکت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کورمال رفتن شود.
کوس کوفتنلغتنامه دهخداکوس کوفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کوس کوبیدن . کوس فروکوفتن . کوس زدن . طبل نواختن : بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقرکوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه . خاقانی .و آنجاکه کوفت دولت او کوس لااله آواز قد صدقت برآمد ز لامکان .
شش سولغتنامه دهخداشش سو. [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شش جهت . (ناظم الاطباء). شش جهت است که بالا و پایین و پس و پیش و چپ و راست باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن ). جهات سته را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) : چون منکر مرگ است او گوید ک
رباعیلغتنامه دهخدارباعی . [ رُ ] (از ع ، اِ) شعری است چهارمصرعی . (منتخب اللغات ). در اصطلاح عروض آن چهار مصرع بودکه مصرع چهارم با اول و دوم هم قافیه باشد ولی مصرع سوم را قافیه لازم نباشد. (از ناظم الاطباء). در اصطلاح شعرای عجم چهار مصراع که مصراع چهارم با اول و ثانی هم قافیه باشد اما در مصراع
ذیوجانسلغتنامه دهخداذیوجانس . [ ن ِ ] (اِخ ) الکلابی . دیوجانس کلبی فیلسوف یونانی مولد وی به سینپ در سال 413 و وفات به 323ق .م . وی غنا و مصطلحات و مقررات جماعات بشری را بچیزی نمی شمرد. و بهمه ٔ فصول پای برهنه میرفت و در آستان ه
کولغتنامه دهخداکو. (ق ، ادات پرسش ) کجاست ؟ (فرهنگ فارسی معین ). در چه جاست ؟ اَین َ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پهلوی ، کو (=کجا). اوستایی ، کو. فرق میان کو و کجا این است که بعد از کجا کلمه ٔ «است » و «هست » آید ولی کو بدون آنها استعمال شود و دیگر آنکه استعمال کجا عام است و کو مخصوص مفرد
کولغتنامه دهخداکو. (موصول + ضمیر) مخفف که او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که او. که وی . (فرهنگ فارسی معین ) : راهی کو راست است بگزین ای دوست دورشو از راه بی کرانه و ترفنج . رودکی .خشم آمدش و هم آنگه گفت ویک خواست کو را برکن
کولغتنامه دهخداکو. [ ک َوو ] (ع اِ) روزن خانه . کوة [ ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ]. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و این مذکر است . فیقال : هوالکو. (از اقرب الموارد). مذکر آید. (ناظم الاطباء). یا تذکیر جهت روزن کلان است وتأنیث جهت روز
کولغتنامه دهخداکو. (اِ) راه فراخ و بزرگ را گویند که شاهراه باشد. (برهان ). شاهراه . (ناظم الاطباء). || کوی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مخفف کوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محله . (غیاث ) : آن سگی در کو گدایی کور دیدحمله می آورد و دلقش می درید.<br
کولغتنامه دهخداکو. [ ک َ / ک ُ] (ص ) زیرک و عاقل . (برهان ). زیرک و خردمند. (آنندراج ). زیرک و خردمند و با وقوف و هوشیار. (ناظم الاطباء). زیرک و هوشیار. (فرهنگ فارسی معین ) : کو نبود آنکه دن پرستد هرگزدن که پرستد مگر که جاهل
دانکولغتنامه دهخدادانکو. (اِ) حبوب . حبوبات چون نخود و لوبیاو ماش و عدس و باقلا. بنشن : و از وی [ از موقان ] رودینه خیزد و دانکوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم ). البقال ؛ تره فروش و دانکوفروش . (مهذب الاسماء). || آشی مرکب از نخودو عدس و امثال اینها و
دراکولغتنامه دهخدادراکو. [ ک ُ ](اِخ ) یکی از آرخن های آتن بود که در سال 624 ق . م . قوانینی برای وطن خویش وضع کرد و چنانکه مورخین قدیم نگاشته اند قوانین وی بسیار سخت بوده است ، چنانکه عاقبت مجبور به فرار شد و در «اژینا» بمرد. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه
درکولغتنامه دهخدادرکو. [ دَ ] (اِخ ) قریه ای است سه فرسنگی کمتر مغرب شنبه . (فارسنامه ٔ ناصری ). این ده اکنون در دو قسمت شمالی و جنوبی قرار دارد:1 - درکوی شمالی ، و آن دهی است از دهستان شنبه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 48
دلکولغتنامه دهخدادلکو. [ دِ ک ُ] (اِ) (اصطلاح مکانیک ) دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده : قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باطری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سر شمعهاست ، که اولی بوسیله ٔ پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گیرد. (فر
دنکولغتنامه دهخدادنکو. [ دَ / دِ] (نف مرکب ) مخفف دنگ کوب ، و آن کسی است که مزد گیردو به دنگ شلتوک را از پوست برآرد تا برنج را سفید کند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دنگی و دنگ کوب شود.