کپیلغتنامه دهخداکپی . [ ک َ ] (اِخ ) محله ای در ناحیت آمل . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 153).
کپیلغتنامه دهخداکپی . [ ک َ / ک َپ ْ پی ] (اِ) میمون . بوزینه . اَبوزَنَه . بوزنه . حَمْدونه . (یادداشت مؤلف ). قرد. (ترجمان القرآن ). میمون را گویند عموماً و میمون سیاه راخصوصاً و به زبان علمی هند نیز میمون را کپی می گویند و آن جانوری است شبیه به آدمی . (ب
کپیفرهنگ فارسی عمید=میمون١: ◻︎ شیری که پیل بشکنَد از بیم تیغ تو / اندر ولایت تو چو کپی رَوَد ستان (فرخی: ۳۳۰).
کپیفرهنگ فارسی عمید۱. تصویری که بهوسیلۀ دستگاه فتوکپی از نسخۀ اصلی گرفته میشود.۲. آنچه عیناً از از نوشتۀ دیگر رونویسی میشود.۳. تصویری که از روی تصویر دیگر ترسیم میشود.۴. [مجاز] کاملاً شبیه کسی یا چیزی.
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
بُردار کیوQ vectorواژههای مصوب فرهنگستانبُرداری افقی که واگرایی آن در نظریۀ شبهزمینگَرد و نیمهزمینگَرد در سمت راست معادلۀ امگا ظاهر میشود
قدر کیوQ magnitudeواژههای مصوب فرهنگستانقدر فروسرخ یک جِرم نجومی که به کمک قدر یو و قدر بی و قدر وی محاسبه میشود و مستقل از سرخش (reddening) میانستارهای است
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
کپیاسهلغتنامه دهخداکپیاسه . [ ] (اِ) تنگ بزرگی است که چاروادارها از بالای بار بزیر شکم ستور گذرانند و درپهلوی آن استوار می کنند تا بار نیفتد. (آنندراج ).
کپیتانلغتنامه دهخداکپیتان . [ ک َ ] (فرانسوی ، اِ) ناخدای کل در کشتیهای جنگی قدیم . || کاپیتان . کاپیتن . درجه ای از درجات لشکری معادل با سروان (اصطلاح امروزی ) و سلطان (اصطلاح سابق ). و رجوع به کاپیتن شود. || ریش سفید صاحب اختیار مهمات پادشاه فرنگ و کسی که از جانب پادشاه فرنگ داروغه ٔ بندرعباس
کپیچهلغتنامه دهخداکپیچه . [ ] (اِ) قرص آفتاب بود. (لغت فرس اسدی ) : نگر به که در پیشت آبست وچاه کپیچه میفکن که ترسی ز ماه . اسدی .و اما این کلمه در گرشاسب نامه (نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ من ) کلیچه آمده است . (از یادداشت مؤلف در حاشیه
کپیدنلغتنامه دهخداکپیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) (کلمه ٔ آهرمنی ) خفتن . خوابیدن . تمرگیدن . (یادداشت مؤلف ). در حالت نشسته به روی افتاده خوابیدن . (ناظم الاطباء). || برداشتن . برگرفتن . (یادداشت مؤلف ). || بمعنی ربودن باشد. (برهان ) (از آنندراج ). ربودن . دزدیدن . گرفتن . (ناظم الاطباء). قاپیدن .
کپی دارلغتنامه دهخداکپی دار. [ ک َپ ْ پی ] (نف مرکب ) قَرّاد. (دهار). دارنده ٔ میمون . مربی میمون . بوزینه دار. آنکه بوزینه دارد و تربیت و نگهداری کند.
کپیاسهلغتنامه دهخداکپیاسه . [ ] (اِ) تنگ بزرگی است که چاروادارها از بالای بار بزیر شکم ستور گذرانند و درپهلوی آن استوار می کنند تا بار نیفتد. (آنندراج ).
کپیتانلغتنامه دهخداکپیتان . [ ک َ ] (فرانسوی ، اِ) ناخدای کل در کشتیهای جنگی قدیم . || کاپیتان . کاپیتن . درجه ای از درجات لشکری معادل با سروان (اصطلاح امروزی ) و سلطان (اصطلاح سابق ). و رجوع به کاپیتن شود. || ریش سفید صاحب اختیار مهمات پادشاه فرنگ و کسی که از جانب پادشاه فرنگ داروغه ٔ بندرعباس
کپیچهلغتنامه دهخداکپیچه . [ ] (اِ) قرص آفتاب بود. (لغت فرس اسدی ) : نگر به که در پیشت آبست وچاه کپیچه میفکن که ترسی ز ماه . اسدی .و اما این کلمه در گرشاسب نامه (نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ من ) کلیچه آمده است . (از یادداشت مؤلف در حاشیه
شیرکپیلغتنامه دهخداشیرکپی . [ ک َپ ْ پی ] (اِ مرکب ) قسمی از بوزینه ٔ شبیه به شیر. در شاهنامه داستانی راجع به یک شیرکپی که به دست بهرام چوبینه کشته شده است آمده : شدند از بد شیرکپی هلاک برانگیخت زین بوم آباد خاک . فردوسی .همی شیرکپی
میکرسکپیلغتنامه دهخدامیکرسکپی . [ رُ ک ُ ] (ص نسبی ) میکرسکپیک . منسوب به میکرسکپ . آنچه با میکرسکپ دیده شود. رجوع به میکرسکپ شود.
پلی کپیفرهنگ فارسی عمید۱. عمل تکثیر از نوشتهای به نسخههای متعدد.۲. (اسم) دستگاهی که نوشتهای را به تعداد زیاد چاپ میکند.
فتوکپیفرهنگ فارسی عمید۱. تصویری که بهوسیلۀ دستگاه مخصوص از متن یا نقشی تهیه میشود.۲. دستگاهی که به این روش از نوشتهها عکس میگیرد.۳. [عامیانه، مجاز] کاملاً شبیه.