گازریلغتنامه دهخداگازری . [ زُ / زَ ] (حامص ) رخت شویی . کار گازر. شغل گازر. قصارت . (دهار). قصار. (منتهی الارب ) : گازری از بهر چه دعوی کنی چون که نشویی خود دستار خویش . ناصرخسرو.به صابون دین شوی م
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ] (اِخ ) اندلسی . عبداﷲبن محمدبن علی بن عبیداﷲبن سعیدبن محمدبن ذی النون حجری منسوب به حجر ذی رعین است . اصل او از طلیطله و خاندانش از امراء آن سامان بودند، و سپس از آن جا به حصن «قنجایر» که در سی میلی مریه است آمدند. ابن الابار در «تکمله » آرد: در <span class="hl
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ] (ص نسبی ) سمعانی گوید این نسبت است به سه قبیلة که اسم هر یک حجر است . احدها حجر حمیر... و دیگری حجر رعین ... و سومین آنها حجرالازد، و نسبت بحجر رعین گاهی حجری وگاهی حجری الرعینی است . رجوع به حجر ذی رعین شود.
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوالفتح تتج ، برادر ابوالفوارس سخرباس . از سرداران حجریة قراولان دربار عباسی است . رجوع به اخبارالراضی از اوراق صولی ص 82 شود.
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوالمکارم بن احمد الناغور حجری از اهل بغداد و به ابن حجر معروف بود، پس بدان منسوب شد. وی از اهل قرآن بود و آنرا بر ابوالخبربن مبارک بن حسین بن عسال بخواند.از ابومحمد رزق اﷲ تمیمی و ابوالفوارس طرار روایت کرد، و من کتاب تاریخ ابوموسی محمدبن مثنی بصری
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوسعد محمدبن علی حجری مقری مشهور به نسل اناو (؟). سمعانی گوید: مردی خوش آواز و فاضل بود و ببغداد از ابوالخیر مبارک بن حسین مقری روایت کرد، و من از وی امالی ابو محمدالجلال را روایت کنم . وی در مرو پس از 530 هَ . ق .
گازری کردهلغتنامه دهخداگازری کرده . [ زُ / زَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گازرشُست . گازرشوی . جامه ٔ سفیدشده . شسته شده . || ظاهراً آهار کرده : و جامه ٔ شسته و نرم شده گرمتر از جامه ٔ گازری کرده باشد از بهر
دقاقیلغتنامه دهخدادقاقی . [ دَق ْ قا ] (حامص ) گازری . (ناظم الاطباء). و رجوع به دقاق شود.- دقاقی کردن ؛ کوفتن و دق کردن . (ناظم الاطباء).- || گازری کردن . (ناظم الاطباء).
گازری کردهلغتنامه دهخداگازری کرده . [ زُ / زَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گازرشُست . گازرشوی . جامه ٔ سفیدشده . شسته شده . || ظاهراً آهار کرده : و جامه ٔ شسته و نرم شده گرمتر از جامه ٔ گازری کرده باشد از بهر