گرایلغتنامه دهخداگرای . [ گ َ / گ ِ ] (اِخ ) عنوان خاقان قریم (کریمه ) بود و ایشان از خاندان طغا تیموری از اعقاب چنگیزخان هستند. اولین خان این سلسله حاجی گرای (حدود 823 - 871 هَ . ق .) و آخری
گرایلغتنامه دهخداگرای . [ گ َرْ را ](ص ، اِ) دلاک و سرتراش و حجام . (برهان ). حجام . (مهذب الاسماء). گَرّا. موی سر تراش . موی پیرا : اگر دو کله ٔ پوسیده برکشی ز دو گورسر امیر که داند ز کله ٔ گرای . (منسوب به منصوربن نوح سامانی ).||
گرایلغتنامه دهخداگرای . [ گ َ / گ ِ ] (اِ) میل . رغبت . (از برهان ) (از آنندراج ). || حمله ، یعنی چیزی را مانند چوب و سنگ و امثال آن برداشتن و بجانب کسی انداز کردن و نینداختن و یا دویدن بطرف کسی به قصد زدن ونزدن و امر به این معنی هم هست ، یعنی میل نمای و قصد
پرتو تصویرimage ray, perspective rayواژههای مصوب فرهنگستانخط مستقیمی که نقطهای در فضای شیء یا فضای تصویر را به مرکز تصویر وصل میکند
پرتوِ دیداری اصلیprincipal visual ray, principal ray 2واژههای مصوب فرهنگستانامتداد عمود بر صفحۀ منظر (perspective plane) از نقطۀ دید
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
تلسکوپ پرتوایکسX-ray telescope, X-ray multi-mirror telescopeواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای آشکارسازی پرتوهای ایکس
دست گرایلغتنامه دهخدادست گرای . [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) گراینده ٔ دست . آموخته و مأنوس دست : جگر بیست مبارز ستدن روز مصاف نیزه ٔ هشت رش دست گرای تو کند. منوچهری . || (ن مف مرکب ) گراییده ٔ دست . مغلوب و زبون . (آنندراج ). مطیع. مسخر <sp
دلگرایلغتنامه دهخدادلگرای . [ دِ گ َ ] (نف مرکب ) دل گراینده . دل یازنده . مایل . شایق : ز خرمی بسوی باغ دلگرای شودوجیه دین عرب قبله ٔ وجوه عجم .سوزنی .
حاجی گرایلغتنامه دهخداحاجی گرای . [ ] (اِخ ) پسر تاش تیمور و برادرزاده ٔ الغمحمد، اولین خان قرم . او از سال 823 تا 871 هَ . ق . مقام خانی داشت . رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 208 و ص <span class="h
حاکم گرایلغتنامه دهخداحاکم گرای . [ ک ِگ ِ / گ َ ] (اِخ ) پنجاهمین حاکم و خان قرم (کریمه ) از سال 1168 تا 1171 هَ . ق . رجوع به گرای و خانان کریمه در همین لغت نامه و طبقات سلاطین اسلام ص <span cla
خرمن گرایلغتنامه دهخداخرمن گرای . [ خ ِ / خ َ م َ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) بخیل . حریص . طمعکار. (ناظم الاطباء).