گردون سوارلغتنامه دهخداگردون سوار. [ گ َ س َ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء) : نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمدکه عیسی ازره افتادگی گردون سوار آمد.صائب (از آنندراج ).
رضونلغتنامه دهخدارضون . [ رَ ] (ع ص ) ج ِ رَض . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رَض شود.
ردگونلغتنامه دهخداردگون . [ رُ دُ گُن ْ ] (اِخ ) نام زن ووشتاسپ پسر ارشام و پسرعموی کوروش بزرگ و مادر داریوش اول است . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 952، 1625، 1631</sp
ردگونلغتنامه دهخداردگون . [ رُ دُ گُن ْ ] (اِخ ) دختر اردشیر دوم از پادشاهان هخامنشی و زن اُرُن ْتِس . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1631 شود.
گردون سیرلغتنامه دهخداگردون سیر. [ گ َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء). گردون سوار.
غریقلغتنامه دهخداغریق . [ غ َ ] (ع ص ) غرق شده . ج ، غَرقی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در آب غرقه شده . (مهذب الاسماء). به آب فروشونده . در آب فروشده . فرورفته در آب . در آب مرده . خبه شده در آب . کشتی شکسته ٔ فرورفته در آب . غریق امواج . فرورفته و غوطه ورشده در موجهای دریا. (ناظم الاطباء).
گردونلغتنامه دهخداگردون . [ گ َ ] (اِ) (از: گرد، گردیدن + ون ، پسوند فاعلی ) گردان . پهلوی ، ظاهراً گرتون ، گرتن ، ورتون ، ورتن . و رجوع به اساس اشتقاق فارسی ص 904 گردنده . چرخ . ارابه . کالسکه . آسمان فلک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). فلک . (غیاث ) (دهار) (
گردونلغتنامه دهخداگردون . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه ٔ شهرستان کرمان ، واقع در 53000گزی جنوب خاوری ساردوئیه ، سر راه مالرو ساردوئیه به دارزین . این ده 303 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
گردونلغتنامه دهخداگردون . [ گ َ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت ، واقع در 32000گزی جنوب خاوری ساردوئیه و8000گزی باختر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه . این ده 7</span
گردونلغتنامه دهخداگردون . [ گ ُ دُ وِ ] (اِخ ) اسم ولایت کردوک ها رادر زمان اشکانیان و ساسانیان کُردون و گردون ضبط کرده اند و چون «اِن » را که از تصرفات خارجی است حذف کنیم همان کردو یا گردو میماند که اصل لفظ است . (تاریخ ایران باستان ص 1544).
تاج گردونلغتنامه دهخداتاج گردون . [ ج ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از آفتاب . (آنندراج ). کنایه از خورشید است . (برهان ). آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
چرخ گردونلغتنامه دهخداچرخ گردون . [ چ َ خ ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ . گردون . چرخ گردان . چرخ گردنده . چرخ دوار. کنایه از آسمان و فلک : اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چونست و آن چون . باباطاهر.رجوع به چرخ شود.<br
شاه گردونلغتنامه دهخداشاه گردون . [ هَِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید جهانگرد باشد. (برهان قاطع).
ساکنان گردونلغتنامه دهخداساکنان گردون .[ ک ِ ن ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ستاره ها باشد. || ملائکه . (برهان ) (آنندراج ).
سبع گردونلغتنامه دهخداسبع گردون . [ س َ ع ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است : ما که جزئی ز سبعگردونیم با تو بیرون ز هفت بیرونیم .نظامی (هفت پیکر ص 3).