جاف جاففرهنگ فارسی عمیدزنی که به یک شوهر قناعت نکند و آرام نگیرد؛ زن بدکار؛ قحبه؛ فاحشه: ◻︎ ز دانا شنیدم که پیمانشکن / زن جافجاف است آسانفکن (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۵)، ◻︎ جافجاف است و شوخگین و سترگ / زنده مگذار دول را زنهار (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۶).
جاف جافلغتنامه دهخداجاف جاف . (ص مرکب ) جاف . زن بدکاره . (شرفنامه ٔ منیری ). زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان ). زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کند. (آنندراج ). آن کس بود که با یک تن نایستد، از این بدان شود و از آن بدین ، بی قرار بود همچون قحبه و بوقلمون . (حاشیه ٔ لغت فرس ا
حجافلغتنامه دهخداحجاف . [ ؟ ج ْ جا ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی از روزهای عرب که آنرا یوم البشر نیز خوانند. اخطل گفته است :لقد اوقع الحجاف بالبشر وقعةالی اﷲ منها المشتکی والمعول .و بشر نام کوهی میباشد که وقعه در آن اتفاق افتاده . رجوع به مجمع الامثال میدانی ص <span class="hl" dir="
گزافه کاریلغتنامه دهخداگزافه کاری . [ گ ُ / گ ِ / گ َ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) گزافکاری . اسراف . تجاوز. بیهوده کاری . و رجوع به گزافکاری شود.
غلوفرهنگ فارسی عمید۱. زیادهروی در کاری یا در وصف کسی و چیزی؛ از حد درگذشتن؛ تجاوز کردن از حد.۲. گزافکاری.۳. گزافهگویی.۴. به مقام خدایی رسانیدن بشر، و اعتقاد به حلول خداوند در شخص.۵. (ادبی) در بدیع، مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید.۶. (ادبی) در
اسرافلغتنامه دهخدااسراف . [ اِ ] (ع مص ) گزاف کاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). گزافه کاری . ایعاث . اقعاث . گزاف کردن . (زوزنی ). درگذشتن از حدّ میانه . از حدّ تجاوز کردن . افراط. زیاده روی .تبذیر. ابذار. اتلاف . گشادبازی . فراخ روی . از اندازه بگذشتن . تجاوز حدّ. مجاوزه ٔ از حدّ بغیر صواب .
افراطلغتنامه دهخداافراط. [ اِ ] (ع مص ) فرمودن کسی را کار مالایطاق . || سبقت و مبادرت نمودن در برآوردن شمشیر از نیام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتابانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). شتاب کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). شتابانیدن . (المصادر زوز
اغراقلغتنامه دهخدااغراق . [ اِ ] (ع مص ) غرقه کردن . یقال : اغرقه فی الماء فغرق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). غرق کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غرق گردانیدن . تغریق . (از اقرب الموارد). غرقه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || پر گردانی
مجردلغتنامه دهخدامجرد. [ م ُ ج َ ر رَ ] (ع ص ) برهنه . عریان . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- فلان حسن المجرد؛ فلان در برهنگی خوش و آکنده گوشت است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || برکشیده (تیغ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سیف مجرد؛ شمشیر کشیده . (ناظم الاطباء) (از من
گزافلغتنامه دهخداگزاف . [ ] (اِ) یک قسم ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید میشود. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 37).
گزافلغتنامه دهخداگزاف . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 23000گزی جنوب کرمانشاه و 2000گزی نوجوب . هوای آن سرد و دارای 470 تن سکنه است . آب
گزافلغتنامه دهخداگزاف . [ گ ُ / گ ِ / گ َ ] (اِ) جزاف (معرب ).(قطر المحیط) (رشیدی ). جزاف در عربی مثلثةالجیم است . (قطر المحیط). گزاف فارسی شاید مرتبط به کلمه ٔ پهلوی (در اوراق مانوی ) ویزبیگر (شرارت کردن ) باشد و در اصل بمعن
گزافلغتنامه دهخداگزاف . [ ] (اِ) یک قسم ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید میشود. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 37).
گزافلغتنامه دهخداگزاف . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 23000گزی جنوب کرمانشاه و 2000گزی نوجوب . هوای آن سرد و دارای 470 تن سکنه است . آب
برگزافلغتنامه دهخدابرگزاف . [ ب َگ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دروغین . به عبث : آنرا که ندانی چه طاعت آری طاعت نبود برگزاف و عمدا.ناصرخسرو.
گزافلغتنامه دهخداگزاف . [ گ ُ / گ ِ / گ َ ] (اِ) جزاف (معرب ).(قطر المحیط) (رشیدی ). جزاف در عربی مثلثةالجیم است . (قطر المحیط). گزاف فارسی شاید مرتبط به کلمه ٔ پهلوی (در اوراق مانوی ) ویزبیگر (شرارت کردن ) باشد و در اصل بمعن