گسلاندنلغتنامه دهخداگسلاندن . [ گ ُ س ِ / س َدَ ] (مص ) گسیختن . پاره کردن . گسلانیدن : عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش ز هم . فردوسی .دمادم فرستد سلیح و سپاه خورش بازپس نگسلاند ز راه .<
گسلانیدنلغتنامه دهخداگسلانیدن . [ گ ُ س ِ / س َ دَ ] (مص ) (از: گسل + انیدن ، پسوند متعدی ) متعدی گسلیدن . پاره کردن . قطع کردن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن . (ناظم الاطباء). گسلاندن . بریدن . قطع کردن <span class="h
گسلاندنیلغتنامه دهخداگسلاندنی . [ گ ُ س ِ / س َ دَ ] (ص لیاقت ) درخور گسلاندن . لایق گسلاندن . رجوع به گسلاندن و گسلانیدن شود.
گسلاندنیلغتنامه دهخداگسلاندنی . [ گ ُ س ِ / س َ دَ ] (ص لیاقت ) درخور گسلاندن . لایق گسلاندن . رجوع به گسلاندن و گسلانیدن شود.
ناگسلاندنلغتنامه دهخداناگسلاندن . [ گ ُ س ِ دَ ] (مص منفی ) ناگسلانیدن . مقابل گسلاندن . رجوع به گسلاندن و ناگسلانیدن شود.
گسلاندنیلغتنامه دهخداگسلاندنی . [ گ ُ س ِ / س َ دَ ] (ص لیاقت ) درخور گسلاندن . لایق گسلاندن . رجوع به گسلاندن و گسلانیدن شود.
ناگسلاندنلغتنامه دهخداناگسلاندن . [ گ ُ س ِ دَ ] (مص منفی ) ناگسلانیدن . مقابل گسلاندن . رجوع به گسلاندن و ناگسلانیدن شود.