گشتیلغتنامه دهخداگشتی . [ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) پاسبان . نگهبان وپاسبان شب . گزمه . پلیس که شب در گردش است . || خوشی و شادی . || صحت . تندرستی . || مسرور. شادمان . خوشحال . (از ناظم الاطباء).
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
گشت پستچیpostman's round, letter carriers route, itinéraire (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانمسیر حرکت نامهرسان که براساس نشانیهای مرسولات از قبل تنظیم شده است
گشتیالغتنامه دهخداگشتیا. [ گ َ ](ص ، اِ) شبگرد و گزمه و پاسبان شب . (ناظم الاطباء). || نگهبان . مستحفظ. کشیک چی . (اشتینگاس ).
گشتیللغتنامه دهخداگشتیل . [ گ َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل آقاجری کهکیلویه (از ایلات فارس ). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88).
ناوچۀ گشتیpatrol craftواژههای مصوب فرهنگستانشناور کوچک جنگی که برای انجام گشت و همپایی مورد استفاده قرار میگیرد
پیچ گشتیواژهنامه آزادپیچ گَشتی، صحیح پیچ گوشتی است یعنی ابزاری که برای گشتاور وارد کردن به پیچ استفاده می شود.
گشتیالغتنامه دهخداگشتیا. [ گ َ ](ص ، اِ) شبگرد و گزمه و پاسبان شب . (ناظم الاطباء). || نگهبان . مستحفظ. کشیک چی . (اشتینگاس ).
گشتیللغتنامه دهخداگشتیل . [ گ َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل آقاجری کهکیلویه (از ایلات فارس ). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88).
حروف برگشتیلغتنامه دهخداحروف برگشتی . [ ح ُ ف ِ ب َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیشوند برگشت . حرف عطف . دسته ٔ اول از حروف بند و بست است . رجوع به دستور جامع فرخ ص 805 و حروف عطف شود.
حساب سرانگشتیلغتنامه دهخداحساب سرانگشتی . [ ح ِ ب ِ س َ اَ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حساب هوائی . حساب عقود انامل . رجوع به ترکیبات حساب و حساب عقود انامل شود.
شش انگشتیلغتنامه دهخداشش انگشتی . [ ش َ / ش ِ اَ گ ُ ] (ص نسبی ) شش کلکی . (یادداشت مؤلف ). دارای شش انگشت . اعنش . آنکه او را شش انگشت بردست باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش انگشت شود.- سادات شش انگشتی ؛ سلسله ای از سادات که به ارث
سرانگشتیلغتنامه دهخداسرانگشتی . [ س َ اَ گ ُ ] (ص نسبی ) درخور سرانگشت . مناسب سرانگشت . || (اِ مرکب ) نام یکی از اقسام آش آرد است . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) : گرچه بخشید بیفزای تو سیمای سمن به سرانگشتی ما شکل گل نسرین داد. بسحاق اطعمه .</
انگشتیلغتنامه دهخداانگشتی . [ اَ گ ُ ] (اِ) نام گروهی از جانوران ریز. جانوران انگشتی نازا و بدون دهان و شاخک هستند. و رجوع به جانورشناسی عمومی فاطمی ج 1 ص 206 شود.