گورشکافلغتنامه دهخداگورشکاف . [ ش ِ ] (نف مرکب ) شکافنده ٔ گور. نبّاش . گورشکاونه . رجوع به گورشکافنده شود. || (اِ مرکب ) کفتار. ضبع . رجوع به ضبع شود.
گورشکافندهلغتنامه دهخداگورشکافنده . [ ش ِ ف َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه شب ها گورها را شکافته کفن مردگان را بکشد، و آن ترجمه ٔ نباش بر وزن نقاش است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
ابوثقللغتنامه دهخداابوثقل . [ اَ ث ِ ] (ع اِ مرکب ) ضَبُع. (المزهر). کفتار. قشاع . مرده خوار. گورکن . گورشکاف . و نرینه ٔ آن را عرب عیلم و عیلام و عیلان گوید.
شکاوندهلغتنامه دهخداشکاونده . [ ش ِ وَ دَ / دِ ] (نف ) نقب زن و چاه جوی را گویند و به عربی نَقّاب خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنکه زمین را بکاود. کاونده و نقب زننده ، بدین جهت گورشکاف و کفن دزد را گویند. و شکاوند مخفف شکافنده است وآنرا شکاونه نیز گویند. (ان
شکافلغتنامه دهخداشکاف . [ ش ِ / ش َ ] (اِ) چاک و رخنه و شق و ترک و درز و شکافتگی و گسستگی و دریدگی . (از ناظم الاطباء). رخنه و چاک . (برهان ). خرّ. عَق ّ. فُجّة. (منتهی الارب ). فرجه . چاک . صدع . کاف . دریدگی . فرجه در دیوار و امثال آن . فتق . فلق . ترک . تر
ضبعلغتنامه دهخداضبع. [ ض َ ب ُ / ض َ ] (ع اِ) کفتار. عرجاء. قشاع .عیلم . عیلان . عیلام . حفصة. گورکن . گورشکاف . مرده خوار.جعار. ام ّجعار. ام عامر. اُم ّطریق . اُم غَنتَل . جانوری است که آن را کفتار گویند و بهندی هندار نامند، و بسکون باء نیز آمده است . (غیاث
کفتارلغتنامه دهخداکفتار. [ ک َ ] (اِ) جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پستانداری است از راسته ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است . دندان بندیش شبیه گربه است ولی
گورشکافندهلغتنامه دهخداگورشکافنده . [ ش ِ ف َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه شب ها گورها را شکافته کفن مردگان را بکشد، و آن ترجمه ٔ نباش بر وزن نقاش است . (بهار عجم ) (آنندراج ).