گوشتلغتنامه دهخداگوشت . (اِ) لحم . ماده ای نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشاند محتوی عروق و اعصاب و عامل جریان خون و به پوست بدن پوشیده شود. قسمت نرم محاط به پوست از آدمی و جانوران و پرندگان وماهیان ، و بیشتر به مصرف تغذیه رسد. ماده ای نرم و سرخ که استخوان ب
گوشتلغتنامه دهخداگوشت . [ گ ُ وِ] (اِمص ) گُوِش . گُوِشْن . گفتار. گویش : معجز پیغمبر مکی تویی به کنش و به منش و به گوشت .محمدبن مخلد سگزی (از تاریخ سیستان ).
گوشتلغتنامه دهخداگوشت . [ گ َ وَ ] (اِ) نام یکی از شش آوازه ٔ موسیقی است که آن نوروز و مایه و سلمک وگوشت و شهناز و گردانیه باشد. (برهان ) : اگر خواننده حرف نغمه راندی گَوَشت از بینوایی گوشت خوردی .یحیی کاشی (از چراغ هدایت ).
پوست بر پوستلغتنامه دهخداپوست بر پوست . [ ب َ ] (ص مرکب ) تهی و بیمغز و پوچ : آنکه چون پسته دیدمش همه مغزپوست بر پوست بود همچو پیاز.(گلستان ).
گوشت مرغ گوشتیbroiler meat, chicken meat 2, broiler musclesواژههای مصوب فرهنگستانگوشتی که از مرغ گوشتی به دست میآید
گوشتابلغتنامه دهخداگوشتاب . (اِ مرکب ) عصیر گوشت . آب گوشت . || یک قسم نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت نیز نامند. (ناظم الاطباء) : وحشوها نرم باید چون کشطاب غلیظ با جلاب و روغن بادام و گوشتاب از گوشت بزغاله ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
گوشتابهلغتنامه دهخداگوشتابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت و گوشتاب نیز گویند.(ناظم الاطباء). نشیله . (مهذب الاسماء). مدققه . (یادداشت مؤلف ). مدقوقه . (یادداشت مؤلف ). گوشتاوه : و دفع مضرت [ شراب ممزوج و
گوشت آکندلغتنامه دهخداگوشت آکند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) آکنده به گوشت . لقمه های نان که در میان آن گوشت نهند. ملحم . عصیب . (یادداشت مؤلف ). گوشت آگند.
گوشت تلخلغتنامه دهخداگوشت تلخ . [ ت َ ] (ص مرکب ) بداَدا. بدگوشت . (یادادشت مؤلف ). نچسب . بدعنق . بدخلق .
گوشت آکندهلغتنامه دهخداگوشت آکنده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نام طعامی و آشی است . (آنندراج ). یک قسم طعامی که سنبوسه نیز گویند. || طعامی که از روده ٔ آگنده از گوشت و مصالح پزند. (ناظم الاطباء). گوشت آگند. گوشت آگنده . و رجوع به شعوری ج <span class="hl" dir="ltr"
گوشت پزانلغتنامه دهخداگوشت پزان . [ پ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 13 هزارگزی جنوب رودسر و 12 هزارگزی خاور املش . کوهستانی و معتدل مرطوب مالاریایی و سکنه ٔ آن 100<
گوشت تلخیلغتنامه دهخداگوشت تلخی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل گوشت تلخ . بداَدایی . بدگوشتی . (یادداشت مؤلف ). نچسبی .
درغوانگوشتلغتنامه دهخدادرغوانگوشت . [ دَ رِ اَ ] (اوستائی ، ص مرکب ) دراز انگشت . (از فرهنگ ایران باستان ص 78). درازدست . رجوع به درازدست شود.
حرام گوشتلغتنامه دهخداحرام گوشت . [ ح َ ] (ص مرکب ) حیوان بحری یا بری از چرنده و پرنده که خوردن گوشت آن در شرع روا نبود. جانور که خوردن گوشت آن حلال و مباح و جائز نباشد. غیرمأکول اللحم . آنچه از حیوان که خوردن گوشت آنرا شرع نهی کرده است چون سگ و خوک و ماهیان بی فلس و مرغان گوشت خوار و حشره خوار.
خوب گوشتلغتنامه دهخداخوب گوشت . (ص مرکب ) لطیف گوشت : گفت هنگامی یکی شهزاده بودگوهری و پرهنر آزاده بودشد بگرمابه درون یک روز غوشت بود فربی و کلان و خوبگوشت .رودکی .
خوش گوشتلغتنامه دهخداخوش گوشت . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنکه جراحت تن او زود ملتحم شود. || خوش ادا. خوش خلق . آنکه با همه جوشد. مقابل بدگوشت . || حلال گوشت . پاکیزه گوشت . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) لوزالمعده . (یادداشت مؤلف ).