یانلغتنامه دهخدایان . (اِ) به معنی هذیان باشد و آن سخنان نامربوطی است که بیماران خراب گویند.(برهان ). در فرهنگ به معنی هذیان نوشته ، از این قرارلفظ هذیان را که عربی است پارسیان معجم کردند چنانکه عیالمند را یالمند گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). هذیان . (رشیدی ) (جهانگیری ). چرند و پرند. پر
یانلغتنامه دهخدایان .(پسوند) (مرکب از «ی » وصل + «َان » جمع) چون کلمه ٔ مفردی به «آ» ختم شود مثل دانا و شما، غالباً در جمع «یان » علامت جمع است : دانایان ، شمایان ، توانایان . (یادداشت مؤلف ). || گاهی چون کلمه ای به های بیان حرکت ختم شود، بهنگام نسبت ، «ان » در آخر کلمه آرند و ها را بدل به
یانفرهنگ فارسی عمیدسخن بیمعنی؛ هذیان: ◻︎ با سخن تو همه سخنها یان است / با هنر تو همه هنرها بیکار (فرخی: لغتنامه: یان).
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
یانسرلغتنامه دهخدایانسر. [ ن ِ س َ ] (اِخ ) یکی از جبال دره ٔ لار. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 157). || یکی از چهار بخش چهاردانگه . (سفرنامه ٔ رابینو ص 57). || یکی از شعب فرعی رودلار که در سمت راست آن واقع است . (س
یانسونلغتنامه دهخدایانسون . [ ن ِ ] (معرب ، اِ) شکل عامیانه ٔ انیسون ، گیاهی معطر که دانه ٔ آن در مشروبات و شیرینها به کارمی رود: و ینبغی ان ینشروا علی وجهه الابازیر الطیبة مثل الکمون الابیض و الکمون الاسود و السمسم و الیانسون و نحو ذلک . (معالم القربة فی احکام الحسبة ص <span class="hl" dir="lt
یاندرانلولغتنامه دهخدایاندرانلو. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 9000 گزی شمال مینودشت . دارای 175 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
یانسلغتنامه دهخدایانس . [ ن ُ ] (اِخ ) خادم و داماد معتضد باللّه بود. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 231 شود.
یان کائوچینلغتنامه دهخدایان کائوچین . [ ] (اِخ ) جانشین «کیئوچیئوخیو» دومین پادشاه قسمتی از باختریان یا کوشان و کشان که به گفته ٔ مورخان چینی در آن سرزمین به شهریاری رسیده است . و پس از یان کائوچین «کیانی سوکیا» سلطنت آن ناحیه را عهده دار بوده است و چون این سه پادشاه دره ٔ کشمیر را جزو قلمرو خود داش
یانسرلغتنامه دهخدایانسر. [ ن ِ س َ ] (اِخ ) یکی از جبال دره ٔ لار. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 157). || یکی از چهار بخش چهاردانگه . (سفرنامه ٔ رابینو ص 57). || یکی از شعب فرعی رودلار که در سمت راست آن واقع است . (س
یانسونلغتنامه دهخدایانسون . [ ن ِ ] (معرب ، اِ) شکل عامیانه ٔ انیسون ، گیاهی معطر که دانه ٔ آن در مشروبات و شیرینها به کارمی رود: و ینبغی ان ینشروا علی وجهه الابازیر الطیبة مثل الکمون الابیض و الکمون الاسود و السمسم و الیانسون و نحو ذلک . (معالم القربة فی احکام الحسبة ص <span class="hl" dir="lt
یانه درهلغتنامه دهخدایانه دره . [ ن َ دَ رِ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع در 32000 گزی شمال باختری پاوه . دارای 50 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
یان بلاغلغتنامه دهخدایان بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان خلخال واقع در 12 هزارگزی شمال آغ کند. دارای یک صد تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دامیانلغتنامه دهخدادامیان . (اِخ ) (... فورمان ) از صناع و مهره ٔ مشهور صنعت منبت کاری در ناحیه ٔ اراغوان (اراگون ) اندلس . (الحلل السندسیه ص 311 ج 1).
دامیانلغتنامه دهخدادامیان . (اِخ ) (الجنرال ) نام سرداری از مردم اسپانی . متولد در شهر موتریکو و مقتول در جنگ ترافالگار (طرف الاغر) به سال 1805 م . مجسمه ٔ مرمرین وی در شهر موتریکو قرار دارد. (الحلل السندسیه ص 331 ج <span class
دانشمندیانلغتنامه دهخدادانشمندیان . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) امرای دانشمندی . رجوع به دانشمندیه و رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 482 شود.
دانیانلغتنامه دهخدادانیان . (اِخ ) دهی است از دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات واقع درهفت هزارگزی باختر خمین دارای 326 تن سکنه . آب آن ازقنات است . محصولش غلات و بنشن و چغندرقند و انگور و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="
داودیانلغتنامه دهخداداودیان . [ وو ] (اِخ ) بنا بتعبیر نظامی گنجوی منسوب به داود سلجوقی یعنی داودبن محمودبن ملکشاه سلجوقی از سلاجقه ٔ بزرگ است که از شوال 525تا جمادی الاخره ٔ 526 هَ . ق . سلطنت داشته است . بدین توضیح که نظامی در