آردینهلغتنامه دهخداآردینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )آنچه از آرد کنند. آشی که از آرد پزند : فغان از دل آردینه بخاست ببستند بر خود کفنهای ماست .بسحاق اطعمه .
آردینهفرهنگ فارسی معین(نِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به آرد، آنچه از آرد سازند. 2 - آشی که از آرد پزند، آش آرد.
عرضنةلغتنامه دهخداعرضنة. [ ع ِ رَ ن َ ] (ع ص ) ناقة. عرضنة؛ شتر ماده یک رویه رونده به نشاط. (منتهی الارب ). ناقه ای که عادت دارد با نشاط راه رود. (از اقرب الموارد). ج ، عرضنات . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) هو یمشی العرضنة؛ یعنی از نشاط سرکشی میکند در رفتار. (منتهی الارب ). راه رفتن او آنچنان اس
حردانیلغتنامه دهخداحردانی . [ ح َ ] (اِخ ) عبدالسلام بن عبدالرحمان حردانی ، مکنی به ابوالقاسم . از پدرش و از شعیب روایت دارد. به سال 290 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ).
اماجلغتنامه دهخدااماج . [ اُ ] (ترکی ، اِ) نوعی از آش آرد است . (برهان قاطع). آشی است که از آرد سازند و اوماج نیز گویند. (مؤید الفضلاء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ سروری ).نام آشی آردینه . (فرهنگ سروری ). گلوله های خمیر خرد به اندازه ٔ ماش که در آش کنند و این آش را آش اماج گویند. آردهاله
اطریةلغتنامه دهخدااطریة. [ اَ/ اِ ی َ ] (ع اِ) ماهیچه که نوعی از طعام اهل شام است . لا واحد له . و بعضی همزه را بکسر خوانند تا موافق بنای مفرد باشد. (منتهی الارب ). رشته ای که از میده ساخته با شیر و شکر می خورند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، رشت