ابتهاجلغتنامه دهخداابتهاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شادی . شادمانی . (نطنزی ). فرَح . مسرت . سرور. ابتهاش . اجتذال . شاد شدن . (زوزنی ). شادی نمودن . شادمان شدن : و مرا از دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنه ٔ آن نیاید. (کلیله و دمنه ).
ابتهاجفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن ، شادمان گردیدن . 2 - (اِمص .) شادی ، خوشی . 3 - راه راست خواستن . 4 - گشاد کردن راه .
مابه الابتهاجلغتنامه دهخدامابه الابتهاج . [ ب ِ هِل ْ اِ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) چیزی که در آن سرور و شادمانی باشد. (آنندراج ). آنچه که بهجت و شادمانی آورد. (ناظم الاطباء).