افشالغتنامه دهخداافشا. [ اِ ] (از ع ، اِمص ) آشکارکردگی . فاش کردگی . انتشار. (ناظم الاطباء). افشاء. رجوع به افشاء شود : چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکوشند. (گلستان ).
افشاdisclosureواژههای مصوب فرهنگستانانتشار اطلاعات مربوط به یک شرکت که میتواند بر تصمیمات مربوط به سرمایهگذاری یا قیمت سهام آن و داوری مردم دربارۀ شرکت تأثیر بگذارد
حفشاءلغتنامه دهخداحفشاء. [ ح َ ] (ع ص ) تأنیث احفش . || ناقة حفشاء؛ ماده شتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان . (منتهی الارب ).
حفیساءلغتنامه دهخداحفیساء. [ ح َ ف َ ] (ع ص ) کوتاه لئیم خلقت . کوتاه درشت سطبر. (منتهی الارب ). رجوع به حفاسی شود.
حیفساءلغتنامه دهخداحیفساء. [ ح ِ ی َ ] (ع ص ) کوتاه لئیم خلقت . (منتهی الارب ). حیفس . رجوع به حیفس شود.
افسالغتنامه دهخداافسا. [ اَ ] (نف ) رام کننده و افسونگر. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). فسون خواننده و افسونگر برای رام کردن مار و غیره . (انجمن آرای ناصری ). افسونگر. (غیاث اللغات ) (شعوری ). چشم بند. ساحر. سحرکننده . افسونگر. (ناظم الاطباء). افسای . و جزءمؤخر در پاره ای از کلمات قرار گیر
افساءلغتنامه دهخداافساء. [ اَ س َءْ ](ع ص ) مرد برآمده سینه ٔ درآمده پشت یا مرد بیرون آمده سینه و ناف یا آنکه گویی سرین او به درد است وقت رفتار یا آنکه چون نشیند بی کوشش تمام برخاستن نتواند یا آنکه استخوان پشت او در بر سوی ران درآمده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه استخوان
افشاندنلغتنامه دهخداافشاندن . [ اَ دَ ] (مص ) برافشاندن . افشانیدن . فشاندن . (شرفنامه ٔ منیری ). ریختن . (مؤید الفضلاء). ریختن و پاشیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاشیدن . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : سواران ... جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند و در بیشه
افشاندنیلغتنامه دهخداافشاندنی . [ اَ دَ ] (ص لیاقت ) قابل افشاندن . لایق افشاندن . و رجوع به افشاندن شود.
افشانانیدنلغتنامه دهخداافشانانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) سبب افشان شدن گشتن . || پراکنده کنانیدن . (ناظم الاطباء).
افشاندنلغتنامه دهخداافشاندن . [ اَ دَ ] (مص ) برافشاندن . افشانیدن . فشاندن . (شرفنامه ٔ منیری ). ریختن . (مؤید الفضلاء). ریختن و پاشیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاشیدن . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : سواران ... جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند و در بیشه
افشاندنیلغتنامه دهخداافشاندنی . [ اَ دَ ] (ص لیاقت ) قابل افشاندن . لایق افشاندن . و رجوع به افشاندن شود.
افشانانیدنلغتنامه دهخداافشانانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) سبب افشان شدن گشتن . || پراکنده کنانیدن . (ناظم الاطباء).