روستاییلغتنامه دهخداروستایی . (ص نسبی ) باشنده ٔ ده یعنی دهقان . (آنندراج ) (غیات اللغات ). قروی . (مهذب الاسماء). اهل ده . (از فرهنگ شعوری ). دهاتی و دهقان . (ناظم الاطباء). آنکه در روستا نشیند: روستایی زمین چو کرد شیارگشت عاجز که بود بس ناهار. دقیقی .طوطی
روستاییفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به روستا: لباس روستایی.۲. از مردم روستا؛ دهاتی: مرد روستایی.۳. [مجاز] سادهلوح؛ احمق.
روستالغتنامه دهخداروستا. (اِ) در پهلوی رستاک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معرب آن رستاق . (پور داود: یسنا ج 122 حاشیه ٔ4 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رزداق . رسداق . (ازمنتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ). ده . (برهان قاطع